۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

سفرنامه 60: و پایان سفر... Gare de Lyon


توی یک کافه روبروی Gare de Lyon  نشستم... به مردم پاریس که در خیابان عبور می کردند نگاه می کردم و به خودم فکر می کردم که در زندگی کجاها بوده ام و چه کرده ام و حالا کجا هستم. خدا را شکر می کردم که بعد از سال ها، لااقل در سال گذشته روزهایی را در آرامش سپری کردم. خدا رو شکر می کردم که لااقل اگر خودم نمی تونستم شادی خاصی داشته باشم اما لااقل می تونستم در اطرافم آدم هایی رو ببینم که علیرغم کار و مشغله های خودشون باز شادند یا لااقل غمگین نیستند....
.
.
.
.
موقع رفتن بود. آخرین جرعه قهوه ام را سرکشیدم. بعد از سفری طولانی و خسته کننده اما لذت بخش حالا به خانه بر می گشتم و چهار ساعت دیگه در خانه بودم. جایی که حالا بیش از تهران به آن احساس تعلق می کنم: لوزان....