۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

سفرنامه سوییس: بدون شرح...

شاید حتی توی مشهد ایران که مذهبی ترین شهر کشوریه که ادعای ام القرا بودنش طاق آسمون رو سوراخ کرده هم نشه تو هتل ها یک قرآن پیدا کرد. اما ای امت شهید پرور و انقلابی بدانید که تو یه هتل دورافتاده تو کوههای آلپ سوییس میشه یه انجیل تو کشوی کمد پیدا کرد. بعد به قول بعضیا این غربیای از خدا بی خبر ضد دینند و ما امت مسلمان، دیندار!!!

سفرنامه سوییس: هیزم در سوییس!!!


هیزم هنوز مهمترین بخش زندگی سوییسی ها در کوه های آلپه....

سفرنامه سوییس: Randa


Randa روستای کوچیکی در استان یا کانتون Valais است که تنها دلیلی که باعث شد ما سر از اونجا دربیاریم یک هتل با تخفیف 50 درصد بود که حضرت عظمی Booking.com معرفی کرده بود. Randa مجموعه ای از چند Chalet  بود. حتی ایستگاه قطار  (عکس بالا) و هتل ما هم  Chalet بود.


 Chalet ها همون خانه های چوبی هستند که اکثرا در مناطق کوهستانی ساخته میشند. مثل همون خونه هایدی تو کارتون هایدی. این  Chalet ها برای سوییسی ها مثل ویلای لواسان و شمال برای تهرانی هاست. یه خونه تهران دارند و بعد هم یه ویلایی هم تو لواسون و شمال که برای فرار از شلوغی شهر و استراحت و تعطیلات میرند اونجا. سوییسی ها هم اکثرا خانوادگی از این  Chalet ها دارند که هر چند وقت یکبار به اون سری میزنند. نه اینکه شهرهای سوییس خیلی اعصاب خوردی داره میرند این مناطق کوهستانی و روستایی تو  Chalet ها که تمدد اعصاب داشته باشند :))))





سفرنامه سوییس: اعتقادات مذهبی سوییسی ها

علیرغم اینکه توی شهرهای بزرگ سوییس معمولا اعتقادات مذهبی کم رنگه اما توی روستاهای سوییس اعتقادات مذهبی خیلی زیاده و هر جا که توی روستا میری نمادهای دینی رو می بینی و حتما هم هرچی باشه یک کلیسای نسبتا بزرگ اونجا وجود داره:

کلیسای St Niklaus 



و این توجه تا حدیه که اکثرا در مناطق کوهستانی می توانی نماد صلیب بزرگی رو روی قله ها و جاهای مشرف به روستاها ببینی. یک دلیلش اینه که اونها هم اعتقاد دارند خدا تو آسمون هاست و این نمادها رو باید در بالاترین نقطه های روستا و اطراف روستا هم بذارند:

سفرنامه 124

توی همین روستای کوچیک St Niklaus شرکت بوش آلمان یک خط تولید داره:

.
.
.
.
توی سوییس واقعا نمی دونم از روی فکر این کار رو می کنند یا همینجوری این جوری شده (!!) و اون اینه که پیوند طبیعت و محل زندگی و کار خیلی خوب رعایت میشه. مثلا اگر یک همچین خط تولیدی در یک روستای ایران بود تا 10 کیلومتر اون طرف تر سر و صدا و آلودگی و برو و بیا و ترافیک بیداد می کرد. اما تو سوییس خیلی وقتا اتفاق میفته که به روستای کوچیکی سر میزنی که واقعا فکر می کنی آدم به زور داره اونجا زندگی می کنه اما می بینی یک خط تولید کارخانه برندهای خیلی معروف در آن روستای کوچیکه. بدون اینکه آسیبی به محیط بزنه یا نما و زیبایی روستا و شهر رو خراب کنه یا شلوغ کاری و سر و صداش آرامش محیط رو به هم بزنه....

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

سفرنامه سوییس: St Niklaus

وقتی اسم سوییس رو میارند باورت نمیشه که که تو این کشور روستا به معنای واقعی روستا و یا همون دهات چقدر ارزشمنده. روستایی که چند صد نفر آدم داره که با گاو و گوسفند و کشاورزی و البته توریست زندگی می گذرونند. وقتی وارد روستا میشی مثل روستاهای ایران همه نگاهت می کنند مثل غریبه ای که وارد حریم خصوصی روستای اونها شده و خیلی چیزهای دیگه شبیه روستاهای ایران فقط با یک تفاوت عمده و اون تمیزی و قشنگی روستاهای سوییسه.... St Niklaus در کانتون Valais یکی از همین روستاهاست. جایی که ما اسمش رو گذاشتیم روستای گلها از بس که گل همه جای این روستا بود...


گل همه جا کاشتند حتی تو این بخاری قدیمی:




 حتی جلوی ویترین این مغازه که ویترینش رو پوشونده بود:

 و حتی روی این دوچرخه:




و این هم عکس های دیگری از منظره کوه های اطراف St Niklaus :



و این هم هیزم. بله!! یکی از مهمترین کارهای روستاییان سوییس هیزم شکستنه. چون خونه ها و اجاق ها رو با هیزم روشن می کنند!!!!

و همین روستای کوچیک هم به توریست خیلی اهمیت میده و یک بخش این نوع طراحی روستا و تمیز نگهداشتن روستا برای توریست هاست. واسه همین روستای کوچیک یک دفتر توریست به این بزرگی داره: 

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

برای یونان...


سال 2008 می خواستم برم یونان برای یک کنفرانس. در حقیقت کنفرانس بهانه بود برای ویزا گرفتن و رفتن به اروپا. خارج از ایرانی که روزی برام معما و پر از هیجان و کنجکاوی بود. سفارت یونان تو خیابون اسفندیار جردن بود و صف درخواست ویزا طولانی و آدم هایی که ناامید از در سفارت میومدند بیرون زیادتر. آدم هایی که با همون مصاحبه تو سفارت رد شده بودند و اصلا وارد پروسه های بعدی نشده بودند.  یونان برای خودش عظمتی بود و هر کسی رو راه نمی داد. من هم دل به رزومه درخشان و گواهی های دانشگاه شریف دل خوش کرده بودم. اون موقع خوشبختانه ویزا گرفتم و تونستم برم یونان رو ببینم.

یونان واقعا عالی بود خیلی فراتر از اون چیزی که قبلا فکر می کردم. از آتن با آثار دو سه هزار ساله اش گرفته تا جزایر مدیترانه ای وحشتناک قشنگ و آرومش. تجربه ای که هنوز لذتش تو ذهنمه. تجربه ای که باعث شده هنوز منتظر فرصتی باشم تا برم دوباره یونان.

اما از اون یونان اون روز در عرض چهار پنج سال چیزی باقی نمونده جز کشوری با بیکاری حدود 30 درصد و در نزدیکی ورشکستگی. سیاست های اون با سیاست های مالی گره خورده که اون هم در آلمان و فرانسه داره دیکته میشه و هرگونه عدم تبعیت به معنای خروج از یورو و مشکلات دیگه است حتی برای کشورهای دیگه. امروز CNN داشت تصاویری از یونان نشان می داد که باورش سخت بود: پرورشگاه های بچه هایی که خانواده هاشون ولشون کردند چون نمی تونند هزینه هاشون رو بدند و خودشون چادرنشین شدند و بعد تصاویری از یونانی های مقیم آمریکا که برای اونها کمک می فرستادند. مثل زمانی که در کشوری زلزله میاد و مردم کمک می فرستند. اما این بار زلزله مالی اومده. بیکاری و فقر، فرقی با زلزله نداره.

دلم خیلی سوخت وقتی اون زنی که مسئول ارسال کمک بود بغضش ترکید و می گفت یونان کشوری چند هزار ساله است و این جوری نمی مونه و روزی دوباره یونان میشه. پر از رفاه و آبادانی!!! یاد ایران خودمون افتادم که امروز به جایی افتاده که هر کسی داره ازش سوءاستفاده می کنه و ازش باج میگیره. از سعودی ها بگیر که نفت بیشتر می فروشن که تحریم ایران راحت تره بشه تا آنگولا که پول پروژه هاشو نمیده چون بانک ها تحریمند تا هند و چین که جنس بنجل به جای نفت به ما میندازند. همه از این سفره دارند لقمه می برند عین کفتارهایی که دور شکار شیر جمع شدند. ما هم مثل یونانی ها فکر می کنیم دنیا همیشه اینجوری نمی مونه....

اما یک چیز واضحه. ما و یونان، دو امپراطوری بزرگ دو سه هزار سال پیش با اون تمدن سازیمون برای بشریت، این روزها زیر دست و پا افتادیم و داریم له میشیم. هر کدوممون به یک طریقی. تعارف هم ندارم. حقیقته!!! حالا فردای هر دو ملت چی بشه واقعا نمی دونم...
.
.
.
.
عکس بالا ساحل جزیره ای به نام آگینا در مدیترانه و نزدیکی آتنه. جالبه که اولین سفرنامه های این وبلاگ در پنج سال پیش همه مال یونانند... کلی خاطراتم تازه شد....

۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

سفرنامه 121: فریبورگ

سوییس سه بخش آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی داره و به خاطر همین در سوییس بعضی از شهرها روی مرز بخش زبان های مختلف قرار می گیرند و این شهرها دو زبانه هستند. فریبورگ (با فرایبورگ آلمان اشتباه نشه) که پایتخت استان یا کانتونی به همین نام هست از جمله این شهرهاست که دو زبان آلمانی و فرانسوی توش صحبت میشه. یعنی توی شهرهای دیگه سوییس هم معمولا دو زبان رو مردم می فهمند اما تکلیف آدم معلومه که کدوم زبان، زبان اصلیه. اما اینجا مشخص نیست. هر کی با هر چی صحبت تونست بکنه، جواب رو هم به همون زبان میشنوه!! البته فقط سوییس آلمانی و فرانسوی و نه انگلیسی...
شهر هم جالب بود. وقتی وارد می شدی شهر کاملا معمولی به نظر می رسید. خالی از هیجان یا جایی برای دیدن. اما در داخل همین شهر یک بخش قدیمی وجود داشت که رودخانه ای به نام سارین از وسطش رد می شد. رودخانه ای کنار یک دره که می تونستی ببینی یک عالمه خونه در کنار یک پرتگاه ساخته شدند.


کنار رودخانه هم خانه ها و معماری مثل کارتون های اروپای قدیمی بود...




و آسمانی به زیبایی هر چه تمامتر:

.
.
.
.
اینقدر که اینها تمدن 200، 300 ساله خودشون رو تمیز و با وسواس نگه می دارند ما تمدن چندهزارسالمون رو نگه نمی داریم. نمی دونم چرا!!! شاید چون اصلا نمی فهمیم تمدن یعنی چی!!! شاید چون نمی فهمیم زیبایی یعنی چه!!! اصلا تعریف محل زندگی رو نمی دونیم!!! خیلی چیزا رو نمی فهمیم در حالی که اجدادمون دو سه هزار سال پیش می فهمیدند. فقط کافیه به معماری اونها نگاه کنی... آدم حسرت می خوره که چرا اینجوری شدیم....

سفرنامه 120


فریبورگ - کنار رودخانه سارین
.
.
.
.
فرقی نمی کنه کجای سوییس اما همیشه در هر جایی می تونی جایی دنج مثل عکس بالا را پیدا کنی. تمیز و بزرگ و پر از صندلی و البته خلوت. انگار تمام این فضا برای تو درست شده. هیچ رقابتی برای هیچ چیزی انگار وجود نداره. دوست داری  تو این محیط برای همیشه بمونی در حالیکه فقط صدای رود میاد و صدای پرنده ها....

سفرنامه 119


رود سارین 
فریبورگ - سوییس

۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه

سفرنامه 118: دریاچه نوشاتل


واقعا سوییس یه طرف و این دریاچه های زیباش یه طرف.


یه بخش این دریاچه ها واقعا نعمت و ساخت خداست و یه بخشش هم نگهداری مردم سوییسه. به راحتی میشه این دریاچه ها رو با آشغال و کثیف کاری از این ریخت و قیافه انداخت. شاید به دلیل همین مردم هم همیشه دریاچه های سوییس دو مشخصه اصلی دارند: یکی قایق های بادبانی که این صحنه های زیبا رو ایجاد می کنند...



 و مشخصه مشترک بعدی: قوهای سفیدند. تقریبا غیرممکنه دریاچه ای حتی کوچک در سوییس ببینی که توش قوی سفیدی وجود نداشته باشه. قویی که نماد عشق، آرامش و امنیته. در امان بودن از دست آدمها...


  همه این صحنه ها رو با کمی تغییر در تمامی دریاچه های سوییس می بینی با این تفاوت که از دیدن اونها احساس تکرار و خستگی هم نمی کنی... خود من هم نمونه اش! کلی تو دریاچه ژنو تو لوزان از این صحنه ها داریم اما تا به دریاچه ای مثل دریاچه نوشاتل می رسم باز نمی تونم جلوی خودمو بگیرم و عکس نگیرم!!!

سفرنامه 117

نقاشی روی دیوار و در یک خانه قدیمی در نوشاتل... از این خلاقیت ها خیلی خوشم میاد. تازه این هم در یک محله معمولی در نوشاتله و نه یک جای خیلی مهم...



سفرنامه 116: کلیسای نوتردام نوشاتل

کلیسایی آجری رنگ و کاتولیک...



سفرنامه 115: نوشاتل


نوشاتل شهر مصدقه. شهری که مصدق در دانشگاه اون درس خونده و دکترای حقوق گرفته. دختر مصدق هم تا همین چند سال پیش که فوت کرد، در همین شهر در یک آسایشگاه زندگی می کرد. جالبه که محمدرضا شاه هم در لوزان -همین شهری که من اونجا زندگی می کنم- درس خونده و زندگی کرده. تقریبا در نیم ساعتی نوشاتل. و جالب تر از اون این که سرلشکر زاهدی که کودتا می کنه و با برکناری مصدق، محمدرضا شاه رو سر کار میاره اون هم در مونترو زندگی می کرده. یعنی در حدود 20 دقیقه ای لوزان. خیلی جالبه که این سه شخصیت مهم یک برهه تاریخ ایران هر سه از سوییس و تقریبا از یک ناحیه بودند. اما مصدق کجا و اون دوتای دیگه کجا.

بگذریم. نوشاتل هم به رسم اکثر شهرهای سوییس روی پستی و بلندی و در کنار دریاچه ای به نام خودش قرار داره. به همین دلیل همیشه میشه جایی رو پیدا کرد که مشرف به شهر و دریاچه باشه. این عکس دقیقا مال منظره روبروی ایستگاه قطار نوشاتله...

۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

سفرنامه 114


تابلو رو می بینی "قطارها" و بعد پله های بزرگ و باشکوه ایستگاه رو طی می کنی.... و این یعنی پایان سفری کوتاه به میلان. برای من که فوتبال نمی فهمم میلان بیشتر از این نیست...

سفرنامه 113: گالری ویتوریو امانوئل

  Galleria Vittorio Emanuele II ، بازاری واقعا زیبا پر از جنس های قشنگ و البته گران در کنار کلیسای بزرگ میلان...


سفرنامه 112: از میلان تا روم

ایتالیا رو از نظر اقتصادی میشه دو بخش کرد. بخش شمالی و بخش جنوبی. بخش شمالی از نظر اقتصادی به مراتب جلوتره و اکثر تولیدات معروف ایتالیا اعم از پوشاک و ماشین و ابزارآلات صنعتی در شمال این کشور قرار داره. بخش جنوبی ایتالیا بیشتر به واسطه توریست هایی که به اونجا میاند داره زندگی رو می چرخونه. اگر این رو با این نکته که هر جا ثروتمندتره، تمیزتر و مردمش باکلاس ترند جمع کنیم طبیعیه که ببینیم میلان به مراتب از روم تمیزتره که به قول خودش پایتخت ایتالیاست. اگر اغراق نکنم واقعا روم حتی شاید از تهران هم کثیفتره. نه منظورم آلودگی هوا باشه. کلا شهر کثیفه. باورت نمیشه اینجا اروپاست. اما میلان تمیزه. یک شهر اروپاییه. واقعا اروپایی...
.
.
.
.
یکی از این دوست های ایتالیاییم می گفت که شمالی ها کار می کنند تا جنوبی ها بخورند. البته جنوبی ها هم تولید دارند: مافیا!!! راست میگه. سیسیل که مرکز نوستالژیک مافیاست، جنوب ایتالیاست. بماند که به نظر من همه ایتالیایی ها مافیاند. هرجا میرند در عرض چند وقت کل اونجا همه ایتالیایی می شند. 

سفرنامه 111

حرفی یک یورو! به سرعت برق و با مهارت خاصی اسم و شکل های مختلف رو درمیاورد... میبینید قیافه اش چقدر ایرانیه!! اما گول خوردی ایتالیایی بود :))) از این گولا زیاد تو ایتالیا میخوری....