۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

توبه...

.
.
.
.
به کسی کاری ندارم، خودم را می گویم که از امکاناتی خوب یا لااقل میانه در کشوری بهره مند شدم که در گوشه دیگرش کودکانی بی گناه، به خاطر نبود امکاناتی ابتدایی سوخته اند و هنوز می سوزند. آیا خدا ما را خواهد بخشید به خاطر این همه بی تفاوتی؟ و از همه بدتر "عادت به بی تفاوتی"؟!!! 

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

Gangnam Style!!!

خیلی وقته که گفتن بعضی از حرف ها از لوس بودن هم گذشته. دیگه همه می دونند. مثلا حرف زدن از این که چه کشورهایی پنجاه شصت سال قبل وضعشون به مراتب بدتر از ما بود و آرزشون این بود که روزی ایران بشند اما حالا به جایی رسیدند که ما از دیدن پیشرفت های اونها انگشت به دهن موندیم و البته بیشتر از اون هم حیرت زده و تفسیرکننده وضعیت درجا زده و عقب افتاده خودمون. اما واقعا فکر می کنم کره هنوز برای گفتن ازش جا داره. کره ای که محصولات چند غول تولیدیش، خونه اکثر ایرانی ها رو فتح کرده اند. لوازم خانگی غالب ایرانی ها از یخچال فریزر بگیر تا تلویزیون و آبمیوه گیری و ماشین لباسشویی و ظرفشویی و ده ها رقم دیگه همه آرام آرام در طی چند سال قبل کره ای شده اند. حتی خودروهای دووی ده ساله کره ای تا قبل از تحریم و حتی بعد از آن در بازار ایران به خوبی معامله میشند و از بهترین نوع مدل های ماشین بوده و هستند. حتی کلان تر از این الآن یک مساله عمده تحریم های ایران اینه که کره نفت از ایران بخره یا نخره. واقعا حسرت هم داره این جایگاه برای ایران و ایرانی.  
اما کره فقط در فتح جایگاه تولیدی موفق نبوده و فراتر از این رفته و حتی محصولات فرهنگیش هم مخاطبان ایرانی رو فتح کردند. چند وقته پیش ایران بودم و متوجه شدم سریال های کره ای که شاید با "افسانه جومونگ" و "جواهری در قصر" شروع شده بودند هنوز بین مردم محبوبند. اما این بار "افسانه دونگ یی" بود که اعضای خانواده خود من رو هم پای تلویزیون می نشوند. نظر من زیاد نسبت این سریال ها مثبت نیست. در حقیقت بیشتر از ادا و اصولهای گاه خنده دار این کره ای ها خوشم نمیاد. مثلا نوع گریه کردن یا تعجب کردنشون که به نظرم خیلی مصنوعی و غیرواقعیه اما صد البته داستان سرایی و نکات آموزندشون به مراتب از سریال های اعصاب خوردکن داخلی بهتره. به هر حال فارغ از نظر من، نظر عمومی این بود که واقعا سریال محبوبیه تا این حد که حتی برادر ارزشی و انقلابی آقای ضرغامی هم در دیدار از کره، در شهرک سینمایی اینگونه فیلم ها حضور به هم رسوند. این آقا اگر عقلی داشت از اون جماعت کره ای می پرسید که چه شده که شما کره ای ها که روزی ایران واستون آرزو بود، به این حد از پیشرفت رسیدید که حالا حتی سریال هاتون هم آرزوی ماست. اما در عوض به جای این سوال مهم، از مهمترین خاطرات این برادرمون این بوده که خانمی سانتی مانتال برای او از عزت و افتخار ایران صحبت کرده و ضمن تاسف از نوکر آمریکا بودن سیاستمداران کره ای از ایستادگی ایران در برابر آمریکا حمایت کرده. نمی دانم باید به حال آن خانم سانتی مانتال تاسف بخورم که این همه نمک نشناس کمک های آمریکا به پیشرفت کشورشه و مطمئنم وقت عمل بخصوص اگر هزینه مالی داشته باشه خودش از همه بیشتر نوکر آمریکاست یا نمی دونم تاسف برادر انقلابی خودمون رو بخورم که هنوز در توهمات یا داستان سرایی سیر می کنه. خود ضرغامی باید به اون خانوم سانتی مانتال می گفت که آخه کشوری که برای انجام واردات 27 تویوتای دو کابینه مدل 2002 مصوبه هیات دولتش رو گرفته، دیگه عزت و افتخارش چیه؟
به هر حال این کره دامنه کارهای فرهنگیش به ایران ختم نشده. آهنگی درست کردند به نام "Gangnam Style" یا مدل گانگنام که در عرض 4 ماه به شهرتی جهانی رسیده. مهم این نیست که از این ویدئو خوشتون بیاد یا نه یا بگید این که مدل غربیه و چه ربطی به کره داره. مهم اینه که این ویدئوی ساخت کره در عرض حدود 4 ماه 750 میلیون بار در یوتیوب دیده شده و با پشت سر گذاشتن LMFAO و جنیفرلوپز و شکیرا دیگر کافران مشهور، دومین ویدئوی پر بیننده در یوتیوب شده. (لینک) تا جایی که شبکه صدای آمریکای کافر به گروه هایی اشاره می کنه که در آمریکا دارند رقص های اون آقای خواننده رو گروهی تمرین می کنند و این ویدئو به صنعت گردشگری کره در آمریکا هم کمک زیادی کرده(لینک)
دور نیست که با توهمات عزیزان داخلی و اون خانم سانتی مانتال راجع به پیشرفت و عزت ایران، کره ای ها یا برادران چینی اونها، مدل شجریان در موسیقی سنتی و یا حتی مدل آخوند رو در مسایل دینی به بازار ایران عرضه کنند...
.
.
.
.
من خودم از این ویدئو خوشم نیومد اما نظر جمع نظر دیگه ایه علی الظاهر. ببینید این ویدئوی 4 دقیقه ای رو که در 4 ماه 750 میلیون بار دیده شده و به زودی ویدئوی اول یوتیوب خواهد شد...


۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

بلاد کفر پانزدهم

همخونه آلمانیم پر از استرس بود. داشت میرفت برای گرفتن یک کار صحبت کنه و همه اش نگران بود که فصل اسکی نزدیکه و به این کار برای تامین پول اسکی بازیش نیاز داره. تعجب کردم وقتی شنیدم کارش چیه: ظرفشوری در یکی از بارهای نه چندان معروف لوزان!!! واو!!! خدایا اینجا کجاست؟!!! یک آلمانی با اون همه کلاس ملیتش که بعضیا با پاسپورتش عکس یادگاری می گیرند، برای تامین پول اسکی بازیش سر از ظرفشوری درمیاره و تازه خدا خدا می کنه که این کارو بهش بدند.

جالبه که در بلادکفر خیلی ها حتی بچه های خانواده های پولدار یکبار تجربه کار بخصوص در رستوران هاو کافه هاو بارها و هتل ها رو دارند و این تلاش برای درآمد عادیه و خانواده ها هم بی اون که فکر کنند باعث سرافکندگی و افت کلاس خانوادگیشونه، بچه هاشون رو به این کارها تشویق می کنند یعنی خوب البته کار دیگه ای هم برای آدم های سن اونها بخصوص در دانشجویی وجود نداره. و در عوض برای اونها کمی ما عجیبیم که تا سی چهل سالگی و گاه بیشتر هنوز چشممون به دست بابا و مامانه. تازه اگر نتونند که پول اسکی بازی مون رو تامین کنند به جای تن دادن به کاری حتی ده برابر بهتر از ظرفشوری اول ترجیح می دیم به اجدادمون فحش بدیدم که چرا عاقل نبودند که پولدار بشند و ارثی واسه پدر مادر ما بذارند تا اونها هم به ما کمک کنند، بعد هم به پدر مادرمون فحش میدیم که حالا پدربزرگ و مادربزرگمون آس و پاس بودند چرا اونها مثل پدر مادرهای دیگه پولدار نشدند که ما راحت باشیم، بعد هم به احمدی نژاد و خامنه ای دو سه تا لیچار میگیم که با اینهمه پول نفت، ما و عموم ایرانی ها رو تو این شرایط سخت گذاشتند، بعد هم به خودمون فحش می دیم که چقدر بدشانسیم که اصلا ایرانی شدیم! چون که لیاقت ما بیشتر از این چیزهاست.  
.
.
.
.
تفاوت از زمین تا آسمان است.  

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

این روزها...

می گویند که در زمان نازی ها برای اینکه یهودی ها را مشخص کنند به آنها می گفتند که باید یک ستاره داوود روی سینه داشته باشند تا به این طریق در جامعه شناخته شده باشند و جامعه بتواند برای معامله و داد و ستد آنها را بشناسد و احتمالا به این طریق از جامعه طرد شوند و یا در لحظه برخورد راحت تر شناسایی شوند. حالا برای ایرانی امروز هم یک همچین اتفاقی افتاده است. نگفته اند به خودتان چیزی آویزان کنید که شناخته شوید ولی همین که وقتی پاسپورت ایرانی خود را در برابر مسئول بانک می گذاری لبخندش محو می شه و به راحتی عذر شما رو می خواد فقط به این دلیل که ایرانی هستی می فهمی برخورد با ایران و ایرانی از دولت ها و مرز ایران فراتر رفته و حتی خبرش به کارمند ساده بانکی در دهات کوره های سوییس هم رسیده. کارمندی که شاید اصلا ندونه ایران کجا هست. یا حتی اگر فقط ایران به دنیا آمده ای و تابعیت دیگری داری، باز از بانکی که توش حساب داری نامه ای میاد که باید ظرف چند هفته حسابت رو ببندی وگرنه پول اون مصادره می شه و یا اون دخترک ایرانی-آمریکایی که حتی به او گوشی iPhone نفروختند چون فارسی بلد بوده یعنی ایرانی به حساب اومده، حتی اگرچه هیچ وقت ایران نیومده باشه و زبان فارسی دردسرساز رو هم به خاطر تعصب ایرانی خانوادش بلد شده باشه. بعد می فهمی هیچکس از ترکش های این برخورد در امان نمونده...

همه و همه این داستان ها که دیگه افسانه نیست، من رو یاد آن دخترک جوگیری میندازه که می گفت در خارج همه باهات خوبند و لبخند می زنند و و در کل خیلی Nice اند!!!! آن دخترک که عازم یکی از همان کشور Nice ها بود، شاید تا همین حالا فهمیده باشه که آن دنیا با همه Nice بودنش و با همه لبخندش، اگر قرار باشه باهات دشمن بشه و اون روی دیگه خودش رو نشون بده، خشک و تر نمی شناسه و بعد می فهمی که پشت بعضی از اون لبخندها و لباس های شیک و حرف های قشنگ چه هیولاهایی پنهان شدند!  هیولاهایی که در ترفندهای آدمکشی استاد نوچه های دیکتاتورند. بهترین توصیف اونها رو علی حاتمی در حاجی واشنگتن  و در ماجرای آن سرخپوست پناه آورده به سفارت ایران نشون میده (دقیقه 75 به بعد فیلم)...
.
.
.
.
اما با این وجود نظر خود من اینه که زیاده خواهی قدرت های بزرگ در همیشه تاریخ درهمه جا هست. اما وضعیت ایران امروز رو فقط مملکت هایی پیدا می کنند که حماقت و فساد و بی فکری حاکمانش از زیاده خواهی خارجی بیشتر باشه.... داد از حاکم فاسد و بی خرد و داد از دست عوام!

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

دنیای کوچیک...

دکتر مشایخی و همسرش - زوریخ
.
.
.
.
خدای من دنیا چقدر کوچیکه!!!! اینقدر کوچیک که برای گردش میری زوریخ و داری قدم می زنی یهو در مقابل خودت استاد دوران فوق لیسانست رو می بینی. اون هم تازه نازنین ترین و بهترینش رو. انقدر شوکه می شی که اصلا باورت نمیشه... دکتر مشایخی رو نه تو تهران یا کوچه پس کوچه های دانشگاه شریف یا توی یک کنفرانس، بلکه تو یکی از خیابان های زوریخ دیدم!!! یعنی در حالتی که احتمالش صفر که چه عرض کنم در حد منفیه!!! هنوز باورم نمیشه...

سفرنامه لیختنشتاین - چهارم

قلعه محل زندگی پادشاه لیختنشتاین- Vaduz
.
.
.
.
خیلی جالبه!!! منظورم پادشاه ممکلتی بودن که 36000 نفر جمعیت بیشتر نداره و کل کشور هم یک خیابون بلنده که یک ساعت بیشتر طی کردنش طول نمی کشه، پادشاهی بودن که مثل همه پادشاه ها میلیارده اما بر خلاف همه پادشاه ها کت و شلوار می پوشه و مثل بیزینس من ها می چرخه و شغلش بانکداریه. ولی با این همه هنوز در قلعه ای قدیمی در بالای کوه زندگی می کنه... فکرش رو بکن!!!

سفرنامه لیختن اشتاین - بهشت مالیاتی

لیختن اشتاین بهشت مالیاتیه. یعنی که شرکت های فعال در اون مالیات نمی دند. به همین دلیل همین کشور کوچیک هزاران شرکت بین المللی رو جذب کرده. در و دیوار لیختن اشتاین پره از این تابلوهای شرکت های مختلف که از بانک گرفته تا شرکت های تولیدکننده دارو و اسباب بازی... 




۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

سفرنامه اروپا - 103


من در سوییس و تو در کشوری دیگر ... لیختنشتاین
خیلی دور، خیلی نزدیک

سفرنامه اروپا 102: لیختنشتاین


مرز سوییس و کشور لیختن اشتاین یا لیختنشتاین -دومین کشور کوچک دنیا- رو این تابلو روی پلی روی رود Rhine نشون میده. در زیر این تابلو تابلوی دیگه ای هست که مرز را دقیق تر نشون میده:


 همین که از این تابلو با ماشین یا پیاده رد شی وارد کشور دیگه ای میشی. واقعا حس عجیبی داره...
.
.
.
.
از سال 1926 در مرز بین سوییس و لیختنشتاین، پست چک پاسپورت و روادید وجود نداره.

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

ماه رمضون...

تو ترافیک دم اذون مغرب یکی از روزهای ماه رمضون تو تاکسی نشستی و راننده همونطور که دست چپش از شیشه ماشین بیرونه و فقط با دست راستش فرمون و دنده رو عوض می کنه، با پیچ رادیو هم بازی می کنه تا شاید جایی زودتر از بقیه جاها اذون بگه!
.
.
.
.
چند لحظه بعد، همین که کلی برنامه های استقبال اذون تموم میشه و بالاخره صدای اذون میاد، سیگاری بی درنگ روشن میشه....

۱۳۹۱ تیر ۲۹, پنجشنبه

نگرانی...

این روزها خاورمیانه مثل انبار باروت شده و هر روز خبرهای بدی به گوش میرسه که نگرانی که نکنه شاید اون اتفاق جرقه اولیه انفجار اون باشه. تفرقه ها و درگیری های ملت ها به نام شیعه و سنی و کرد و عرب و فارس و ایرانی و اسراییلی و عربستانی، دخالت های زیاده طلبانه کشورها در امور هم، و زیاده خواهی های قدرت هایی که حتی اگر در شدیدترین بحران های مالی هم غرق باشند، باز دست از دخالت در کشورهای دیگه و به جون هم انداختن اونها و لشکرکشی و قدرت نمایی بر نمی دارند.

نگرانیم اینه که می دونم حکومت های این منطقه یکی از یکی دیگه کله شق تر و در باب رسالت های الهی و غیرالهی به خودشون متوهم ترند و حاضرند هر کاری بکنند تا در قدرت بمونند و از این حکومت ها بدتر قدرت هایی هستند که با لباس های شیک و پشت حرف های قشنگی مثل آزادی و دموکراسی حاضرند هر تعداد آدم کوچیک و بزرگ و تر و خشک رو به کشتن بدند تا بتونند به اهدافشون برسند. یکی از اونها احمقانه سربازاش رو میاره وسط میدون و یکی دیگه در پی سیاست تغییر، مزورانه اسلحه میریزه تو کشورها تا حکومت ها و مردم خودشون همدیگه رو قصابی بکنند... و عجب که مردمان و حکومت های این منطقه در خون ریزی مهارتی عجیب دارند و سیری ناپذیرند. فقط کافیه به آنها اسلحه بدهی و بعد آنها خود می دانند که به چه بهانه الکی شروع به قتل عام هم کنند....
.
.
.
.
داستان خیلی از اختلافات و جنگ ها، زیاده خواهی و دخالت در امور دیگران است. اما واقعا خیلی کم هستند کشورها و ملت هایی که می تونند این جوری نباشند. زیاده خواه و مداخله گر نباشند. و عجیبه که داستان این همه خون و این همه زندگی و این همه ثروت که با اختلافات و جنگ از بین میره کاملا مضحک و احمقانه است. داستانیه شبیه این کارتون: کی دهنش بیشتر باز میشه!!! واقعا عالیه. دیدنشو از دست ندید. با تشکر از سروش رضایی و سوری لندش

۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

سفرنامه سوییس: نستله


وقتی به سوییس می آیی می بینی که این کشور خیلی از نظر جغرافیایی و جمعیتی کوچکتر از آن چیزیه که مثل کشورهای بزرگ دیگه مثل آمریکا و فرانسه و آلمان و چین بخواد برای دنیا چیزی داشته باشه. یا اگر داشته باشه هم نمی تونه مثل کوکاکولا در تمام دنیا رسوخ کرده باشه. وقتی هم به شهری مثل Vevey سر می زنی این شهر رو در نهایت در حد یک روستای بزرگ می بینی. اما داخل سوییس در همین نیمچه شهر مقر اصلی شرکت نستله است. ساختمانی سه پر در کنار دریاچه ژنو و در خیابانی به نام خودش Nestlé. 
شرکتی که فقط غذاهای کودکش بخصوص شیرخشکش رو شاید میلیاردها کودک تا به الآن خورده باشند. جالب اینه که شرکت نستله از ترکیب دو شرکت دیگه درست شده که هر دو در 1867 تاسیس شده بودند و محصول اولیشون هم غذایی مبتنی بر شیر برای کودکان بوده. حالا میشه دلیل لوگوی این شرکت رو بیشتر فهمید:
.
.
.
.
تقریبا دو سه نسل ایرانی دارند با نستله بزرگ می شند یا لااقل مهمترین دوران کودکی خودشون رو با شیر خشک های اون دارند سپری می کنند. من شیر خشک های این شرکت رو خوردم و خواهرزاده های من هم 25 سال بعد شیرخشک های اون رو خوردند و شاید 30 بعد هم نوه های من هنوز دارند شیر خشک های نستله رو می خورند. و جالب این که نه سوییسی ها و نه نستله هیچ ادعایی برای مدیریت دنیا و ایدئولوژی پردازی برای دیگران ندارند. ما اگه بودیم الآن طاق آسمون رو ادعاهامون سوراخ کرده بود... 

۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

دریاچه ژنو - هجدهم

دریاچه ژنو واقعا نقاشی خداست. حتی برای من هم بعد از اینهمه مدت زیبایی های این دریاچه عادی نیست!!!

 و از همه مهمتر هوای متغیر منطقه است که به یکباره در عرض چند دقیقه هوای آفتابی میشه ابری و بعد هم بارونی شروع میشه که بیا و ببین:
 اون کوه های روبرو جنوب دریاچه ژنو و فرانسه است و حالا به راحتی میشه از این طرف بارون شدید تو فرانسه رو حدس زد:
 و حالا عکس زیر نشون میده که اون بارون در فرانسه در حال حرکت به سمت ماست. از اون بارون ها که حتی چند ثانیه زیرش باشی مثل موش آب کشیده میشی و به جای عکاسی بهتره که دنبال سرپناه باشی!!!!

دریاچه ژنو - هفدهم

چنگالی در میان دریاچه ....

 و چارلی چاپلین گرسنه به دنبال آن....

عکس ها ساحل دریاچه ژنو در Vevey. شهری که چارلی چاپلین در آن درگذشته و به خاک سپرده شده است. 

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

سفرنامه 136: Thonon

هرچه کنار دریاچه ژنو در سوییس شهرهای مهمی چون ژنو قرار داره، در آن سوی دریاچه ژنو آخرین شهرها یا روستاهای فرانسه به دور از دغدغه و شلوغی های مرکز فرانسه قرار داره. Thonon یکی از آن شهرهاست که در آخرای فرانسه است. آنجا که کمی اگر با قایق از آن فاصله بگیری در سوییسی!! آنجا که آرامشش از نوع شهرهای تفریحی و گذران تعطیلاته.  ویلاهای مشرف به دریاچه و تن های برهنه در مقابل آفتاب در کنار صدای آرام باد. به دور از هر گونه دغدغه و رقابت...
با کوچه هایی باریک و تنگ:
و با درختانی که کنار ساحل شاخه هایشان افتاده در آب..
و مردمی که بر خلاف مردم آن طرف تر در سوییس ماهیگیری را با تور انجام می دهند: 

و در بازگشت ما بودیم و غروب آفتاب در دریاچه ژنو. غروبی زیبا که اگر این تابستان تمام شود تا سال دیگر از دیدن آن محرومیم...

۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

سفرنامه سوئیس: مملکت خوشحال!!!

فقط تو یک کشور خوشحالی مثل سوییس ممکنه مجسمه هایی مثل این که مدل چینی اونا 1000 تومن هم نیست یکی بیاد 250، 300 فرانک بالای این چیزا بده. با احتساب هر فرانک سوییس 2000 تومن یعنی این مجسمه های به نظر الکی، 500 تا 600 هزار تومن ناقابلند!!!!

سفرنامه لوسرن: شیر لوسرن

شیر لوسرن مجسمه ای در دل کوه در شهر لوسرنه که در سال 1820 ساخته شده. این شیر به دلیل اینکه شیری در حال مرگ رو داره نمایش میده، به شیر در حال مرگ نیز مشهوره. این شیر نماد سربازان سوییسیه که در خلال انقلاب فرانسه کشته شدند. البته همونطور که می دونید انقلاب فرانسه برای قبل از معاهده وین در سال 1812 است که سوییس طی اون بی طرفی سیاسی اعلام میکنه و از هر درگیری سیاسی و نظامی در خارج از این کشور اجتناب می کنه. 

.
.
.
.
سن این شیر اصلا از نظر قدمت با کتیبه بیستون خودمون در کرمانشاه و شیر سنگی در همدان اصلا قابل قیاس نیست اما توریست چی کار به این کارا داره. بهش یه چیز خوب نشون بده بخصوص اینکه نماد باشه اون هم کلی راه میاد و پول میده تا باهاش عکس یادگاری بگیره!!! این هم روبروی شیر لوسرن است و فوج فوج توریست های خداجو...

سفرنامه سوئیس: کشور "قو"ها

بعیده در سوییس دریاچه یا رودی ببینی و توش "قو" نباشه و بعیدتر اینکه قویی ببینی که گرسنه نباشه ...

رود Reuss - لوسرن


سفرنامه سوییس: کشور ساعت ها


یک چیز که در سوییس جالبه اینه که در همه جا تقریبا میشه "ساعت" دید و اینکه سوییس ساعتش معروفه رو میشه در شهرها و روستاهای سوییس هم لمس کرد. ساعت بخش جدایی ناپذیر بخش های عمومی، دیوار کلیساها و سر در دانشگاه هاست. ساعت هایی که فارغ از طول عمر و دورافتادگی مکانی حتی در روستاها هم به طور دقیقی دارند کار می کنند. البته این هم چیز جدیدی که اخیرا درست شده باشه نیست. زندگی و شهرهای سوییسی ها شاید 200 سالی هست که این جوری شده. مثلا در یکی از برج های دیوار دور شهر لوسرن، ساعت بزرگی وجود داره که مربوط به حدود 150 سال پیشه. مثل ساعت های جدید سوییسی البته دقیق نیست اما سیستم چرخ دنده های جالب و بزرگی داشت. 



این موتور با چرخدنده های بزرگش تقریبا یک طبقه از اون برج رو گرفته و پاندول سنگیش هم تا طبقه پایین رفته بود. یک ناقوس خیلی بزرگ هم در طبقه بالا گذاشته شده که هر ساعت زنگ میزنه.


جالبیش اینه که سوییسی ها مبدع اولیه ساعت نبودند اما از حدود 200 سال پیش تلاش زیادی رو در این جهت گذاشتند تا بتونند این فن رو یاد بگیرند و جایی در دنیا برای خودشون باز کنند. حالا ساعت سوییس دیگه برای خودش اسمیه تو دنیا. همونطور که شکلات  از اول محصول سوییسی ها نبوده اما حالا شکلات سوییسی برند اول دنیاست اگر چه شاید به نشر من شکلات های بلژیکی بهتر از شکلات های سوییسی باشند. یا بانک هم به معنای مدرن محصول و معرفی شده توسط سوییسی ها نیست اما اونها مثل ساعت و مثل شکلات، در طول 200 سال گذشته سعی کردند بانکداری خودشون رو معرفی کنند. حالا بانک های سوییس برای خودشون اسم و رسمی در دنیا دارند و سوییس رو تبدیل به مخزن پول و طلای دنیا کردند.

همین میشه که کشوری با مساحتی تقریبا اندازه استان مازندران و گیلان ما و بدون هیچ منبع طبیعی به جز سرسبزی و آب که در شمال ایران هم هست، به اندازه کل ایران ما که درآمد نفت هم در اون لحاظ شده درآمد ملی داره و محصولات کشاورزی و دامداریش رو (محصولاتی که قابل قیاس با محصولات شمال ایران باشه) به دنیا هم داره صادر می کنه... و ما همچنان درگیر تهدید همدیگه و تهدید دیگران و تهدید جنگ شدن و تحریم شدنیم و دغدغه فروش نفت و واردات. 

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

سفرنامه سوییس: کشور قلعه ها

شاید اگر بخوام یک اسم روی سوییس بذارم علاوه بر کشور شکلات و پنیر و ساعت و بانک، بشه اسم این کشور رو کشور قلعه ها یا به قول فرانسوی زبان ها Château گذاشت از اونجا که در جای جای سوییس میشه قلعه های قدیمی رو پیدا کرد که در گذشته برای محافظت از شهر و خانه حاکمان مناطق بنا شده اند. سوییس رو نباید الآن دید که حدود 190 سال جنگی نداشته در حقیقت در گذشته مدام مورد حمله همسایه ها و نیز مردمان استان های دیگه سوییس بخصوص اهالی برن بوده که قدرت اصلی رو در سوییس قدیم در دست داشتند. اما حالا کاربرد اصلی این قلعه ها که گاهی فقط قسمتی از آنها باقی مانده برای بازدید توریست هاست.
در لوسرن دیواره محافظتی دور شهر که شهر رو شبیه قلعه ای بزرگ کرده نقشه زیر رو داره:



اشراف داشتن به اطراف برای دیده بانی مهمترین خصوصیت قلعه هاست پس به همین دلیل این برج ها طوری ساخته شده اند که از اون بالا تقریبا تمامی اطراف رو میشه دید....
و البته زمانی تمام نگرانی دیده بان ها، مراقبت از دفت و آمدهای اطراف شهر بوده و این که شاید لشکری برای حمله به اونها در حال نزدیک شدن به شهر هستند. اما حالا دید بیرونی این برج های مراقبتی برای توریست ها، زمین های ورزشی، آبادانی، صلح و آرامشه...


 این نشون میده که سوییس در همین 300 تا 400 سال چقدر عوض شده. از کشوری که مدام در ترس حمله این و اون بوده حالا تبدیل شده به کشوری که 190 سال هیچ جنگی به خودش ندیده....

۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

سفرنامه لوسرن: کلیسای Jesuit

Jesuit ها پیروان فرقه ای کوچک از مسیحیت کاتولیک هستند که حدود 400 پیش ایجاد شده و مقر اصلی اونها در روم ایتالیاست و مشخصه اصلی اونها تشویق و تلاش پیروانش برای سفر به نقاط مختلف دنیا و تبلیغ دین مسیحیته. به همین خاطر پیروان زیادی از اونها در طول تاریخ به سمت چین و هند برای تبلیغ مسیحیت رفته اند. شاید بعدا راجع به مبلغان مسیحی که فرقه های مختلفی دارند  بیشتر بنویسم اما به طور کوتاه اگر بخوام بگم مشخصه اصلی همه این فرقه ها اینه که حتی اگر کاتولیک باشند، دم و دستگاهی مجزا از واتیکان و رهبرانی به جز پاپ برای خودشون دارند و به تبلیغ عقیده و دین خود خیلی اهمیت می دند و برای این کار زبان های مختلف حتی فارسی رو یاد می گیرند و به نقاط حتی دوردست دنیا با هزینه خودشون سفر می کنند.
در لوسرن زیباترین کلیسا، کلیسای همین Jesuit هاست و اصلا اسم کلیسا، کلیسای Jesuit است. 
داخل کلیسا هم مثل همیشه باشکوه و البته به شدت تمیز!!! داخلش مثل قصر بود :
 نقش و نگارهای روی دیوار و این اتاق اعتراف نشون میده که اونها بیشتر کاتولیک هستند تا پروتستان:

و طبق معمول کلیساهای بزرگ، این هم قبر یکی از آدم های مهم این کلیسا: 
 

۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

سفرنامه سوییس: از لوسرن تا اصفهان، از شاپل تا سی و سه پل

لوسرن شهری در بخش آلمانی و تقریبا در مرکز سوییسه. شهری قدیمی و توریستی. البته همه شهرهای سوییس به توریست خیلی اهمیت می دند اما از اون جهت میگم لوسرن توریستیه که واقعا بیزینس اول شهر توریست به حساب میاد. مثل شهر Zermatt که اون هم به طور عمده برای توریست ها طراحی شده.
دور لوسرن رو کوه های آلپ در برگرفتند و در مجاورت دریاچه ای به نام خودشه و از وسط شهر هم رود Reuss  می گذره که واقعا تمیز و قشنگ و البته کمی خروشان بود. خود لوسرن هم از نظر زیبایی طبیعی مثل طبیعت همیشگی آلپ زیباست:


اما تنها چیزی که باعث شد این عنوان روی پست بذارم این بود که نماد این شهر پلی به نام شاپله که از روی رود Reuss  میگذره. 
پل ساده ای که حدود 400 سال پیش ساخته شده و نهایت معماریش همون برج وسطشه و البته قشنگیش هم به منظره رود و اطراف و این تابلوهای قدیمی در سقف داخل پله: 
هر چقدر فکر کردم دیدم واقعا این پل نسبت به اون چیزی که سی و سه پل یا حتی پل خواجو تو اصفهان داره هیچ چیزی نداره اما کلی توریست عرب و چشم بادومی و هندی و بلوند اروپایی وانگلیسی لهجه آمریکایی داشتند باهاش عکس می گرفتند. حالا اما ما داریم چی کار می کنیم با نمونه های مشابه همین پل در ایران؟ اینها یادگاری های هموطنان ما صاحبان تمدن از مرز پرگهر روی سی و سه پله: (منبع)


 و امان از دست الهام خانوم که اگه حجابش درست بود کار جوون مردم به اینجا نمی کشید که بیاد آثار چند صد ساله رو خراب کنه!!!
.
.
.
.
مهم این نیست که کلی ایرانی می فهمند که نباید این کار رو بکنند، مهم اینه که چند تا احمق بیکار می تونند آزادانه بدون ترس از پلیس و مردم دیگه این کارها رو بکنند....