۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

لوزانیات بیست و چهارم

از گوگوش و ابی خوشش اومد. یعنی گوگوش رو از قبل میشناخت ولی ابی رو تازه کشف کرد. اعتراف کرد که خردادیان قشنگ تر از زن ها می رقصه. شجریان رو بی حال و بی هیجان می دونه... با تار زدن حسین علیزاده کلی حال کرد. یه وسیله موسیقی دارند مثل کمانچه ما، کیهان کلهر رو بهش نشون دادم عاشق کمانچه زدنش شده... چندتا از رقص های محلی یونان رو نشون داد من هم رقص های کردی و لری رو بهش نشون دادم و بعد از این همه شباهت داشت شاخ در میاورد...  یه فیلم از اوایل انقلاب ایران دیده و خمینی رو به خاطر جراتش در مقابل آمریکا تحسین می کنه... کلا که خانم از خمینی هم ضد آمریکایی تر تشریف دارند... به خدا اسم ایران بد در رفته! اینا خیلی تندروترند....

فارسیشم شکر خدا بد نیست! تا الان کلی چیز یاد گرفته. سلام و خداحافظش که فارسی شده رسما. وقتی مجموعا هفت تا دوست ایرانی فقط تو لوزان داری و دو سه تا هم تو یونان خوب زیاد دور از انتظار نیست...

میگه شما ایرانی ها پا به پای چینی ها همه جا هستید و بعد من بهش یادآور شدم که البته ما یک پانزدهم چین هم جمعیت نداریم... زیاد ضایع نکردم که بگم چون مملکت گل و بلبله و بهش گفتم ما ایرانی ها از اول تاریخ همین جوری بودیم. اهل مسافرت و مهاجرت و قس علی هذا. اما داستان گل و بلبلی مملکت رو از دوستای دیگه ایرانیش شنیده بود... خودش هم میگه یونان هم مملکت گل و بلبله اما لااقل توش زن ها آزادند که هر چی می خواند بپوشند. هنوز با پوشش زن های ایرانی کنار نیومده و براش عجیبه....

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

انسانه های شانزدهم - لوزانیات بیست و سوم

کاش می شد زندگی مثل یک فیلم بود. تا اتفاقات آن را می شد نوشت و می شد ساخت. آنگونه که می خواستم. اما زندگی فقط شلاق های بی رحم واقعیت است. خیال پردازی ممنوع! چه روزها که به چه چیزهایی امید بسته بودم و تمام زندگی را در آنها می دیدم و چقدر برای خود رویا و آینده تعریف کرده بودم و بعد ناامید شدم و شلاق های واقعیت مرا از خواب و رویا بیرون آورد... تولدی دردناک از اوهام به واقعیت با طعم تلخ رنج. رنجی برای بزرگ شدن... اما تا کی؟
.
.
.
بین من و او فقط این شده که بگویم اسلام چیست؟ خمینی کیست؟!! احمدی نژاد چی میگه؟!!! زن های ایرانی چطوری حجاب را تحمل می کنند؟ چرا من به بعضی چیزای اسلام اعتقاد ندارم؟!!! تازه این خود اهل یونانه که مشکلات مملکتشون کم از مملکت ما نیست. اما من اهل این سوال پیچ کردن ها نیستم. شاید دفعه بعدی باید بگویم اهل بورکینوفاسو یا یکی از این کشورهای بی نام و نشان هستم تا لااقل وقتی به کسی می گویم سلام مجبور نباشم مثنوی هفتاد من از اعتقادات و مملکتم بخوانم... راحت باشم و فقط خودم دیده شوم... فقط خودم!
.
.
.
مهمترین شلاق واقعیت آن است که از ریشه هایت نمی توانی بگریزی حتی اگر آنها را دوست نداشته باشی. حتی اگر به آنها اعتقاد نداشته باشی... خانواده، دین، مملکت...

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

...

موقع رفتن مادرم یک نگرانی داشت و اون اینکه من برم و خیلی چیزهایی که باهاشون بزرگ شده بودم هم با من برند و من آدم دیگه ای بشم. نگرانی اون دلیل داشت و اون اینکه تو اون جامعه خیلی هنجارشکنی می کردم. خیلی می خواستم یه جور دیگه زندگی کنم و رام هم نمی شدم تا اینکه آخر ترکش کردم.... اما حالا دارم می فهمم راست می گفت. خیلی زود خیلی چیزها رو فراموش کردم. خیلی زود تو قالب های این جامعه جدید جا گرفتم. به قولی خیلی زود میلادی شدم....

امروز وقتی سایت روزنامه دنیای اقتصاد به روز نشده بود تازه فهمیدم امروز تاسوعاست و فردا هم عاشورا...

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

لوزانیات بیست و دوم - +18 ششم

از آن موقع که من اینجا هستم تقریبا آزادی جنسی رو به طور مطلق اینجا دیدم. اینجا روسپیگری آزاده و محلی هم در مرکز شهر و در جایی پر رفت و آمد دارند و حتی دم در روسپیخانه اینجا پلیس هم نگهبان داره و این یعنی اینکه حمایت می شند. فاصله خواستن و توانستن هم در اینجا فقط رفتن به یک بار یا کلاب در نیمه شب و یافتن زنی تنها و مست است. خوب اینجا اروپاست. مردم اکثرا اعتقادات مذهبی ندارند و کامیابی جنسی برای اینها گاه از خوردن آب راحت تره. به قول یکی، دخترای اینجا نهایت نهایت تا چهارده سالگی دخترند.... البته این مسایل برای همزبونها و هم فرهنگهای خودشونه و این طوری تصور نشه که هر کی از ایران پا شد اومد اینجا می تونه هر کاری بکنه. اینجا برای خیلی از ایرانی ها که دنبال آزادی بودند از ایران بدتره :)))

اما در مورد همجنس گرایی کمی دید اینها متفاوته. البته از نظر جامعه که دوباره پذیرفته شده است و هیچ مشکلی نداره و حتی تو مترو و کتابخونه دانشگاه هم من دیدم عده ای به این کار مشغول هستند. عکسایی رو هم من قبلا از یکی از پارتی های اونها اینجا گذاشتم. اما علیرغم این پذیرش در کل دید اینها نسبت به همجنس بازهای مرد هنوز بده و کلا این نوع همجنس گرایی رو پسندیده نمی دونند. نمی دونم چرا ولی یکی از این خارجیا می گفت که اینجوری فکر می کنند که این همه زن که راحت میشه با اونها لذت جنسی برد چرا پس اینا این کار رو می کنند؟ اما خوب این حرف و استدلال در مورد همجنس گراهای زن هم میشه زد ولی اونها خیلی پذیرفته شده تر و حتی مورد احترامند! احتمالا به خاطر این جنبش های فمینیستی....

خوب اینو گفتم که بگم یک خصوصیت ما ایرانی ها اینه که همیشه دور از جنس مخالف بزرگ شدیم و همیشه طوری بوده که از جنس مخالف ترسوندنمون تا اینکه به ما یاد بدند نترسیم و با اونها درست رفتار کنیم. به همین دلیل حتی وقتی وارد محیط های آزاد میشیم باز بیشتر اوقات، پسرهامون با هم هستند و به قولی با هم حال می کنند، دخترهامون هم با هم هستند و اونجوری خوشند. چون کلا تعامل با جنس مخالف رو بلد نیستیم. اگر روزی هم این دوری به هم بریزه و بخواهیم قاطی بشیم کلا افتضاح هایی به بار میاد که یا خودش رو نمی شه بست یا دهن مردم رو که دوباره خودمون باشیم...

به همین دلیل از همون اول تمامی عکس های دو نفری پسرونه رو از فیس بوک برداشتم ولی خوب به هر حال ماها مدام پیش هم برای حل تمرین ها و درس خوندن و فیلم دیدن و ... هستیم. دقیقا میشه فهمید نظر اینها در مورد ماها چی می تونه باشه... به هر حال این ماند تا همین دیروز که بالاخره موفق شدم بعد از سه ماه مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنم و از خودم رفع اتهام ناگفته کنم. بماند چه جوری ولی از اونجا فهمیدم که برای اولین بار هم اتاقی سوییسیم ازم پرسید که تو و دوست ایرانیت برای درس خوندن پیش هم می رید؟

متوجه شدم که بعد از این همه مدت متوجه شده که خبری نیست :)))))

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

انسانه ها - پانزدهم

شاید داستان عاشقی واقعا همین است که یک روزگاری دل به کسی ببندی و همه زندگی خود را در او خلاصه کنی و به او بگویی که او همه زندگی توست و تو عاشقش هستی ولی بعد از مدتی بفهمی که اشتباه می کردی و از او جدا شوی و فراموشش کنی و بروی به کس دیگری دل ببندی و همان احساس را تکرار کنی و همان واژه ها را به او بگویی....

آنقدر این داستان عاشقی تکرار شود تا دیگر تکرار نشود....
.
.
.
.
گفت نمی دانم!

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

لوزانیات بیستم و یکم

دیشب وقتی تو سکوت اینجا فقط صدای برف هایی رو می شنویدم که زیر پام له می شدند، یاد غربت قدم زدن های تنهایی تو شبهای سرد زمستونی پارک جمشیدیه افتادم. یاد شب های تنهایی پارک ملت....