۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سفرنامه 82: دوباره خداحافظ وطن!

رفتن از ایران همونقدر سخته که بخوای توش بمونی.... شاید هر ملیت دیگه ای داشتی تکلیفت با خودت روشن تر بود که باید تو مملکت خودت بمونی یا ولش کنی برای همیشه. اما ایرانی بودن واقعا معماست!! نه میشه ازش دل کند، نه میشه بهش دل بست!
.
.
.
.
حالا سوار بر ماشین زمان! از فرودگاه امام خمینی تا فرودگاه زوریخ و از زوریخ تا ایستگاه قطار لوزان و آغوش تو... همه چیز مثل رویا بود... مثل خواب!

سفرنامه 81: منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم!


*آهنگ "شمال" با صدای رضا یزدانی
.
.
.
.
شمال و ساحلش شاید به تمیزی و زیبایی دریاچه ژنو یا سواحل مدیترانه نباشه اما اینا مهم نیست. شمال بخش مهمی از خاطرات زندگی منه... وقتی خسته از دود و ساختمون و استرس شهری ملتهب به دامان طبیعت و آرامش و زیباییش پناه می بردیم... وقتی با شیطنت در آب دریاش غوطه ور می شدیم....

منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم! منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم!

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

سفرنامه هشتادم: سفر به ایران! وطنم!

بعد از مدت ها بازگشتن به ایران و دیدن پدر و مادرم یعنی آدم هایی که هرچی باشی و هرجا باشی تا آخر عمر بی دریغ و چشم داشت دوستت دارند و دیدن آدم هایی که زبان مادریشون فارسیه یعنی آدم هایی که لذت هاشون رفتن دربند و بام تهران و گردو و پسته تازه و قلیون و چلوکباب و سیخ دل و جیگر و دوغ و حلیم و کله پاچه و شمال و جاده چالوس و لایی کشیدن تو اتوبانا و دختربازیه (!) و دغدغشون قیمت دلار و سکه و خونه و ماشین و ویلای شماله و حسرتشون مدل ماشین دیگران و خونه و زندگی و موقعیت شغلی آدم های به ظاهر از اونها بهتر و بالاتره و عادتشون رانندگی تو ترافیک و زندگی تو دوده ... همه و همه انقدر هیجان انگیزه که یادم رفته یه موقع از بعضی از این چیزا تنفر داشتم و واسه بعضی از همین چیزا بود که همین وطن رو ترک کردم... ولی حالا ایران بعد از اینهمه مدت برام لذت بخش و دوست داشتنیه...
.
.
.
.
وقتی تو غربت زندگی کنی می فهمی وطن یعنی چی. حتی اگه دوستش نداشته باشی و دلت می خواست وطنت جای دیگه ای بود. ولی هر چه هست وطن آدم، وطن آدمه!

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

شعرخوانی هشتم

شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز کویت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آن است که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نظری به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

* سعدی
.
.
.
.

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد...