۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

No Honey! No Money!


اما خوبیش اینه که دیگه تحمل کردن این شرایط زیاد سخن نیست .... به قدر کافی پوست کلفت شدم ....

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

احساس غرور!

13 May روز اعلام پذیرفته شدن یا نشدن مقاله هام بود. خیلی نگران بودم که نکنه بعد از اینکه سه روز عیدم رو خراب کردم و کلی رو این قضیه برای admission هام حساب باز کرده بودم مقالم قبول نشه! خوب accept شدند! هر دو تاشون! یک دوقلوی تپل مامانی! حالا بعد از یک هفته وقتی رفتم تو سایت کنفرانس دیدم که این مقاله ها هر کدوم comment های سه reviewer رو هم دارند... شروع کردم به خوندن...

یکی از مقاله ها برام خیلی مهم بود از این جهت که ایده و مدلش و یه جوری همه چیزش مال خودم بود. بحثش هم یه جوری مرتبط به برنامه سهمیه بندی بنزین و ماجراهای دنبالش بود و اینکه یک مدل از سیاست های نادرست در کشور ما بر اساس یارانه های انرژی می داد که نتیجه اش سهمیه بندی بود و در ادامه نشان می دادیم همین سهمیه بندی هم جواب نمی دهد و باید راه حل های دیگری پیدا کرد.reviewer اول معلوم بود که زیاد نخونده و به یک سری کلیات گیر داده بود حتی abstract مقاله رو بی دلیل برای شرح مقاله دوباره آورده بود! reviewer دوم به شدت تحسین کرده و به برگزارکنندگان کنفرانس گفته بود که مقاله ما رو حتما قبول کنند ولی بعد حدود یک صفحه از همه چیز ایراد گرفته بود حتی اینکه بعضی مراجع من که مال بانک مرکزی بود فارسیه و طرف وقتی مراجعه کرده نتونسته صحت مطالب رو تایید کنه! به قول یارو گفتنی چشمم رو درآورد! فکر کنم این دومی خواب آلودگی اولی رو جبران کرده بود.

reviewer سوم هم بعد از اینکه به شدت به گرامر و جمله بندیهام گیر داده بود در انتها گفته بود که از نتیجه گیری و case بررسی شده خوشش اومده و گفته بود اگر که برای proceeding کنفرانس مقاله رو از نظر نگارشی و بعضی ایرادات بهتر کنم در ترم های بعدی از مقاله به عنوان یک case عملی تو کلاسش استفاده می کنه..... با این آخری خیلی حال کردم! کلی احساس غرور کردم!

پینوشت: از اون موقعی که آخرین امتحان رو در دانشگاه دادم و وارد فضای جدیدی شدم که بیشتر انسانیه و به عنوان موجودی آزاد و نه برده جزوه و تمرین و پاچه خواری اساتید بعضا بیسواد به جامعه بشری ملحق شدم، کلا اوضاع خوب می چرخه! تا حالا بیست سی تا آفرین خوب گرفتم که بیشترش هم تو کاره. وای چقدر حال می ده وقتی رییست بهت می گه که تو فلان قرارداد با فلانی باید اینطوری حرف بزنی ولی بعد تو می گی نه و براش استدلال می کنی که اونطور دیگه بهتره و بعد هم اون هیچ راهی نداره به جز اینکه بگه :" OK! عالیه همینو بگو!" شنیدن این حرف از کسی که اندازه سن من سابقه کارشه واقعا لذت بخشه....

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

رفتار من عادیست!

گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم...

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند....

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند...


**از قیصر امین پور ... روحش شاد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

ما آدم ها ...

بعد از مدتی به کمک گوگل بلاگش رو پیدا کردم و لابلای حرف هاش یکی از نوشته هاش برام جالب بود که یک کامنت دست به نقد براش داشتم .... کامنت رو گذاشتم ولی انقدر در جوابم کیفور شده بودم که حواسم نبود با account گوگلم log in کرده بودم.... بله! وقتی کامنت رو فرستادم دیدم که نام مبارک بنده در کامنت هاش داره می درخشه! ابالفضل! عجب سوتی شد! عجب گافی!

دست پاچه نگاه کردم که چه جوری این سوتی مبارک را ماسمال بنمایم که دیدم گزینه سطل آشغال کنار کامنتم هست... نفس راحتی کشیدم و دیلیتش کردم و بعد دوباره برگشتم که ناگهان چشمهای مبارک از حدقه چشم به صفحه مونیتور اتصال پیدا کرد! گوگل خان درج کرده که آقای مش دونالد خان نظرش رو دیلیت کرده! آخه مذهبت رو شکر! دیگه نوشتن این چه موضوعیتی داره! خوب دیلیت کردم که کردم! به تو چه که باید اعلام کنی؟! هیچی دست از پا درازتر مجبور شدم که دوباره نظرم رو بنویسم که حالا فکر نکنه بعد از یک مدت که دوباره آفتابی شدم الآن چی نوشتم براش!

ازش خبری نشد تا امروز که دوباره رفتم بلاگش... دیدم یه جورایی خودش رو به کوچه علی چپ زده و انگار نه انگار که کامنت من اونجاست.... اگرچه از اینکه یکی مثلا بخواد کلاس بذاره که تحویلت نگرفتم خیلی بدم میاد (در حد اینکه جرش بدم!) اما خدا رو شکر که کامنتمو جدی نگرفته وگرنه حال و حوصله شفاف کردن قصدم رو از این کار مزبوهانه بعد از مدت ها نداشتم!

پینوشت: روابط ما آدم ها از کی اینقدر مزخرف تشریف پیدا کردند؟ کسی می دونه؟
راستش ناراحتی من به خاطر اینه که باید مواظب رفتارم باشم تا مبادا کارهای من نشانه ضعفم نباشه و دیگر موارد ابلهانه که باید مد نظر داشته باشم تا در روابطم با آدم ها جایگاه خودم رو داشته باشم. دو دو تا چهارتای الکی ولی مهم. مثلا در مورد این آدم دوست داشتم این دم آخری باهاش بهتر می شدم ولی اصلا فکر کردن به این موضوع بخصوص بعد از آخرین مکالمات همیشه منو به بن بست رسونده.... بن بست واقعی نه ذهنی! و امیدی هم ندارم بهتر بشه و شاید هم نیاز نباشه ... همینه که می گم روابط ما آدما مزخرف شده... باید به چیا فکر کنیم....

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

13 May


این همه صبر کرده ای اما درست در لحظات آخر، در ثانیه های آخری که آن اتفاق خواهد افتاد اضطراب مثل سرطان می افتد زیر پوستت! قشنگ حس می کنی که اگرچه ماه ها صبر کرده ای، اما تحمل این چند ثانیه آخر دیگر غیر ممکن است . معجونی از ترس و اضطراب از آنچه رخ خواهد داد و تو هیچ کنترلی بر آن نداری....

پینوشت بعد از گذشتن آن ثانیه ها: مثل درد آمپوله! وقتی که بوی الکل تو هوا می پیچه می فهمی که زمان احساس درد در یک ناحیه مقدس از بدنت نزدیکه و بعد بدلیل ترس کمی عضلات آن ناحیه مقدس منقبض میشه... ولی وقتی تموم میشه می بینی آنقدرها هم که قبلش فکر می کردی دردناک نبوده....... تموم شد به خوبی و خوشی! اگرچه جانم گرفته شد سر انتظارش! این را نوشتم که بدانم همه چیز می گذرد. شاید دفعه بعد کمی این ثانیه های واپسین را راحت تر تحمل کنم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

رکسانا و دردسر شهروندی آمریکا بودن!

بالاخره همانطور که مهره استکبار یعنی صادق زیبا کلام در نامه اش آورده بود رکسانا صابری بعد از متهم شدن به جرم سنگین جاسوسی آزاد شد تا راست راست بچرخد و باز هم جاسوسی کند و بعد از خاتمه ماموریت خود با ا اطلاعات ارزشمندش از ایران خارج شود!

به همین دلیل از همینجا به خاطرخواهان این دختر چشم بادامی به خصوص بهمن قبادی تبریک می گویم!

لینک ها:
بهمن قبادی: رکسانا نامزد من بود
پدر صابري: قبادي نامزد ركسانا نيست
دیدار قبادی با کروبی درباره رکسانا
پاسخ حسین تفنگدار به نامه بهمن قبادي درباره ركسانا ( حالا این حسین تفنگدار کی هست؟ نکنه اون هم فردا بگه نامزدشه!)

فکر کنم یواش یواش این شهروندی آمریکا کار دست رکسانا بده ... معمول آن است که همه سعی می کنند از جاسوس ها دوری کنند و رابطه با اونها رو انکار، اما در این مورد ملت دارند برای اثبات روابط مشروع و شبه نامشروع با ایشان سر و دست می شکونند! توصیه اکید به رکسانا اینه که جاسوسی رو نصفه کاره رها کنه و به آمریکا برگرده وگرنه ممکنه توسط نامزدهای خودخوانده دزدیده بشه یا بدلیل اعترافات عشاق سمج از لحظاتی که با ایشان سپری کرده اند، بدلیل اعمال خلاف شرع مبین دوباره سر از زندان دربیاره!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

راه حل ها

خوب حالا که یک مدت گذشت انگاری خیلی چیزها واضحتر شده:

1- به نروژیه نوشتم خیلی دوستش دارم و اگر دختر بود هم بهش پا می دادم و هم پا رو! به چند دلیل زیر:

1-1- اول از همه اینکه شعور داره مثلا یک روزه جواب ایمیلم رو میده و وقتی بهش گفتم که مابقی پول رو هم بده با کلی معذرت خواهی به خاطر اذیت شدنم سر تهیه کردن پول، گفت که نمی تونه پول بیشتری بده ولی کلی امیدواری هم داد سر اینکه نگران نباشم و به تحصیلم فکر کنم... در عوض آمریکاییه یک هفته است که اصلا انگار نه انگار باید ایمیلم رو جواب بده! احتمالا مثل دفعه قبلی باید یک ایمیل بزنم که جان عزیزت بیا ایمیلاتو چک کن و ایمیل قبلی رو جواب بده! وای که چقدر از این وضعیت بدم میاد!!!

2-1- اسلو تراکم جمعیتش 1350 نفر در کیلومتر مربعه، تهران 11360 نفر و نیویورک 27140 نفر! خوب من فعلا دنبال آرامش و سکوتم! حال و حوصله شلوغی بدتر از تهران رو ندارم!

3-1- می خوام به ایران نزدیک باشم! چون علیرغم این که خیلی توش اذیت شدم ولی هنوز دوستش دارم و نمی تونم یکهو ترکش کنم.

4-1- می خوام تو وادی فاینانس و اقتصاد دانشم رو قوی کنم...

اما یک چیز نظرم رو داره تغییر می ده که برم نیویورک و اون اینکه دیسکوهای اسلو Smoke free هستند (قابل توجه بوی بارون! ) ولی در نیویورک هر غلطی که خواستی می تونی بکنی!

2- حتما از ایران می رم حتی به اندازه یک تجربه که ارزش داره! (قابل توجه ط ز!)

3- پاجات سانسور شد!

4- سر کارم هستم! خوشحال هستم!