۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

پدران سوییسی و پدران ایرانی....


خصوصیت مهم این سکه 20 سنتی سوییسی اینه که تقریبا در سال تولد پدر من ضرب شده یعنی 1955 و تمامی این 57 سال رو در اقتصاد یک کشور و در دست مردمان اون چرخیده تا بالاخره در یکی از همین روزهایی که خرید می کردم به دست من مسافر خارجی این مملکت رسیده. نه اینکه از این نوع سکه با تاریخ 50 60 سال قبل هر روز به دستت میرسه اما از سال 1968 به بعد کلی سکه با تاریخ های قدیمی هر روز لای پولهام می تونم پیدا کنم. این سکه ها رو که نگاه می کنی می فهمی همه یک خصوصیت دارند: قیافه و شکل همه سکه ها در طول همه این سال ها ثابت باقی موندند!!! یعنی این سکه20 سنتی سال 1955 با سکه 20 سنتی سال 2011 دقیقا یک شکل داره. فقط اون مشخصه که قدیمی تره. 

مهمترین دلیل دیدن یک چنین سکه ای هم در سوییس دو دلیل ساده داره: ثبات سیاسی و ثبات اقتصادی این جامعه. این جامعه هر روز دست یک گروه سیاسی و یک ایدئولوژی نبوده که بخواد عکس خودش و عقایدش رو روی سکه هاش ضرب بکنه که مردم از صبح تا شب با یاد اون زندگی خودشون رو بگذرونند و البته بعد از اینکه تاریخ مصرف اون آدم ها و افکار و ایدئولوژی هاشون تموم شد بخواند سکه ها و اسکناس ها رو جمع بکنند و پول های جدیدی ضرب کنند. سکه ها طوری ضرب شده اند که برای همیشه باقی بمونند و البته سیاست این جامعه هم دستخوش اتفاقات عجیب نبوده که نیاز باشه برای پاک کردن گذشته و آدم های تاریخ مصرف گذشته سکه ها و پول ها رو جمع بکنند. دارم فکر می کنم در طول همین 57 سالی که این سکه در سوییس کار می کرده در ایران چند بار نظام های سیاسی و فکری عوض شدند؟ چند بار انقلاب و شبه انقلاب شده؟ چند بار کودتا شده و چند بار کودتاها ناکام موندند؟ چند بار قانون اساسی عوض شده؟ چند بار عده ای در خیابان ها ریختند تا یک عده دیگری را تا سر حد مرگ بزنند تا بتوانند حقانیت خودشون رو ثابت بکنند و چند بار خود اونهایی که زمانی بزن بهادر خیابان ها بودند در سال های بعد در همان خیابان ها کتک خوردند؟ چند نفر روزهایی دوست های صمیمی و یار غار و نان و نمک خورده هم بودند حالا مزدور دشمن و سران فتنه و جریان انحرافی و خائن به همدیگه شدند؟   

دومین دلیل دیدن این سکه هم ثبات اقتصادی سوییس بوده. یعنی این کشور به جای سیاست ها عوافریبانه مفت فروشی کالاها، به جای نهادینه کردن مفت خوردن و خوابیدن و متکی به پول نفت و دولت بودن، به جای درگیری در جنگ ها، به جای دخالت در امور دیگران و تحمیل هزینه سیاسی و اقتصادی اون به مردمش، به جای هزاران کار ابلهانه دیگه که تورم و فشار اقتصادی داشته، فقط و فقط سعی کرده ثبات ایجاد کنه و به دنبال اون سیاست های اقتصادی خودش رو در جهت رفاه مردمش و نه هیچ کس دیگه جلو ببره. حالا فکر می کنم در همین مدت ما چند بار تا مرز ورشکستگی رفتیم؟ نسل قبل چند بار در صف نان و برنج و روغن و پنیر ایستاده بود و حالا چند بار در صف سکه و دلار؟ چند بار شب خوابیدیم و صبح بلند شدیم قیمت خونه دو برابر شده بود؟ چند بار دیدیم که عده ای بی بته در این نظام اقتصادی ولبشو و بی نظم یکهو بالا رفتند؟ چند بار برای وام چندرغاز تحقیر شدیم و در عوض اختلاس های میلیاردی را دیدیم؟ چند بار تلویزیون گفت تورم زیر 20 درصده و ما پوزخند زدیم؟ و چند بار و چند بارهای دیگه که هر کی نه 50 سال که حتی 20 سال هم در ایران زندگی کرده باشه اونها رو لمس کرده... کوچیک تر شدن مدام ارزش پول و فلزی شدن اسکناس ها... سکه 500 تومانی و شاید سال بعد 1000 تومانی سکه و ....
.
.
.
خیلی ها به من می گن که از اصلاح در ایران ناامیدم و این بده! باید به آینده روشن امیدوار باشم! فارغ از اینکه اصلا آینده روشن چی هست و تعریف هر کی برای خودشه باید بگم خوب آره ناامیدی بد هست اما باور کنیم که در این مردم سوییس و امثالهم چیزی هست که در مردم ما یعنی در مردمان ایران زمین نیست! نه در پدر من هست نه در من! نه در محمدرضا شاه بود نه در رضاقلدر و نه در میراث داران بعد آنها! نه در خامنه ای هست نه در موسوی مخالفش! نه در هاشمی هست و نه در احمدی نژاد مخالفش! نه در من ناامید هست و نه در دوست امیدوارم! خیلی سعی می کنم که یک واژه پیدا کنم که اینها رو به تمامی توضیح بده اما نمی تونم.... ولی یه چیزی هست: مردم ما مردم سوییس نیستند!!! لااقل به همین دلیل ساده که میراث پدران ما برای ما بی ثباتی سیاسی و اقتصادی و کلی ناراحتی و پریشان فکری های اجتماعی و اقتصادیه و میراث پدران سوییسی ها برای فرزندان و نسل های بعدشون ثبات و رفاه. این که ناامیدی نیست! حقیقته!  

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

لوزانیات - پنجاه و هشتم


 اینجوری که سراشونو به اون سمت می گیرند واسه اینه که چشمشون به سمت تو باشه. تا ببینند تیکه نون بعدی رو کی براشون میندازی....
.
.
.
25 دسامبر لوزان... 


۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

ایرانه ها - دهم

صبح یک روز سرد که همه سر در گریبان کرده و دست در جیب دارند، راهی توچال می شوم. توی اون هوای سرد گرمترین نقطه زمین ماشینمه. خدا بیامرزه پدر شرکت معظم ایران خودرو رو که از هر چیز ماشین کم می ذاره از بخاری ماشین و حرارت سازی کم نمیذاره. و البته خدا رو شکر که محصولات بعد از پیکان این شرکت از سینه کش این خیابون ولنجک تو روزهای نیمه برفی می تونند بالا برند... خدا رو شکر!

به امید دیدن و لمس برف ها و تنفس هوایی بهتر در زیر همان آسمان شهر آلوده و یا اسمش را بگذارید حتی فریب خود برای قوت قلب شش هایی خسته و قلبی محتضر که شاد باشند به جای سرب، لااقل چند لحظه ای هوایی بهتر نصیبشان شده و دو سه ماهی بیشتر بدوند و البته دیدن شهری که در زیر آن همه آلودگی هنوز مردمانش به زندگی پاک امیدوارند.

 مه گرفته بود تمام مسیر رو و من هر لحظه منتظر که بارانی شدید بگیره و مجبور بشم برگردم... اما نبارید. ایستگاه یک که رسیدم همه مه ها زیر پام بودند... لیوان داغ چایی و دماغ و پای یخ زده و شکوه بودن بر بلندای مه ها در آسمان...

در بازگشت، تو اون کبابی میدون تجریش وقتی داشتم با ولع تمام به هم خوردن دارچین و شکر رو تو حلیم نگاه می کردم، به این فکر می کردم که این نون سنگک کبابی ها چرا این همه مدت می مونه و باز نرمه و قابل خوردن اما این نون سنگکی که ما می خریم به یک ساعت نکشیده عین لاف دشک می شه و به لعنت خدا هم نمی ارزه....

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

شعرخوانی - نهم

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده ات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه ها دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک

*فریدون مشیری
.
.
.
.
نهم نوامبر در ouchy و گوش سپرده به موج های آرام دریاچه ژنو و شعر خواندنت...

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

قطعه خوانی سی و سوم

نمی داند به قربانگاه می رود
گوسفندی
که از پی کودکان می دود
که عقب نماند

*شمس لنگرودی

۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

قطعه خوانی سی و دوم

باران شبانه را دوست دارم
نیمه های شب
چراغ روشن پارک ها
و ماشینی که دور می شود
به سرعت زندگی

*شمس لنگرودی

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

لوزانیات پنجاه و چهارم

امروز اطراف EPFL:

.
.
.
.
سوییس که باشی می فهمی چرا می گن باغ بی برگی هم قشنگه... چرا اخوان می گفت پادشاه فصل ها پاییزه... اما من هنوز عاشق گرما و آفتابم. دلم شن داغ کنار ساحل می خواد که روش دراز بکشی و بعد دل به دریا بزنی...

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

قطعه خوانی سی و یکم

دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم... تو... پای تا سر تو

زندگی که هزار باره بود
بار دیگر تو.... بار دیگر تو

* فروغ

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

با تاخیر...


 در شادی مرگ او تیرهای هوایی می زدند که بابت دانه دانه آن فشنگ ها باید بشکه های نفت را به آورندگان آزادی (بخوانید سازندگان اسلحه) ببخشند. داستان انجیل در دست بیابانی های آفریقاست و طلا در دست مبلغان دینی. حالا به جای انجیل، در دست شترسوارهای بیابانی اسلحه است و در مغزهای متعصب و خشک و قبیله پرستشان آرزوی آزادی و دموکراسی و جای نفت هم مشخص است که کجاست!

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

مرز پرگهر سی و هفتم


امسال که مادرم برای دریافت وام مسکن بعد از دو سال سپرده گذاری در سیستم بانکداری اسلامی فخیمه مرزپرگهر رفته بود، گفته بودند یک دقیقه صبر کن استعلام بانک مرکزی رو بگیریم که بدهکار بانکی هستی یا نیستی!!! یک نبود بگه این بدهکارهای کله گنده که سراغ وام چندرغاز مسکن نمیان که احمقا!!! اما خوب از خوبی های سیستم بانکداری اسلامی و مدیریت اسلامی اینه که هیچ چیزی استثنا نداره و همه در برابر قانون و مقررات برابرند و بیت المال چه یک تومان چه یک میلیارد مهم است و غیرقابل بخشش.

اتفاقا اسم مادرم رو زدند و استعلام این بود که به ایشان وام ندهید زیرا ایشان در سال 87 تعدادی از اقساطشان را دیر داده اند. داستان هم این بود که در حقیقت آن وام یک وام خودرو بود و مادرم برای من گرفته بود و اقساطش ماهی 125هزار تومان بود و من به دلیلی اینکه اون زمان پروژه ای کار می کردم و حقوق مستمر نداشتم، دو سه تا رو یکجا می دادم ولیبه قرآن مجیدشون طی همان استعلام این اقساط رو داده بودیم. دیگه هیچی! طبق معمول مشتری محترم که مادر بنده باشه یه کم داد و بیداد می کنه و از بالا تا پایین مملکت و صاحب اصلی و فرعیشو میشوره و وقتی اینجوری شد و مطمئن شدند که قلبش داره میگیره و یک چند سالی عمرش کوتاه تر شد، میگن حالا بیا درستش کنیم!!!!

 گفتند بیا برو بانکی که وام گرفتی ماجرا رو بگو و بعد ایشالله حل میشه. برو امید و توکلت به خدا باشه!!!! مادرم هم میره اون بانک و اتفاقا انگاری توی راه توکل می کنه:))))) و چون معلم بوده، پدر یکی از شاگرداشو می بینه که رییس شعبه بانکه و خوب معلومه چی میشه: کمتر از یک پلک به هم زدن مادرم وضعیتش در سیستم بانکی میشه یکی از پاک ترین مشتری های تاریخ بانکداری اسلامی از ابتدای پیدایش بانک در نظام عالم که خداییش هم هست. یعنی خودش خیلی مراقبه اینه که قسطاش حتی یک روز هم عقب نیفته و اونم تازه ایراد از من بود.

این ماجرا رو با این اختلاس اخیر در ذهن داشته باشید که تازه این بابایی که اختلاس کرده خودش با اشتباه خودش لو رفته و گرنه این سیستم های اسلامی مبتنی بر توکل ما که نمی تونستند هنوز اختلاس کوچولوی اونو تشخیص بدند. ولی تو همه این ماجرا این آقای خاوری دیگه واقعا نوبر بوده. واقعا نوبر!!! یعنی با اینکه طرف تابعیت دوگانه داشته از کشوری که استرداد مجرمین با ایران نداره و بعد هم در اون کشور مال و منالی داره که معلومه جز در اثر معجزه خدا به یک کارمند دولتی عنایت نمی شده، باز در اون مقام که بهترین راه برای دزدیه قرار میگیره. البته معلوم نیست تو اختلاس دست داشته اما مطمئنا با این وضعیتش معجزه های مالی زیاد تو زندگیش داشته. حالا هم که فلنگ رو بسته!!!

خوب نتیجه منطقی این سیستم نظارتی خفن اسلامی اینه که مادر من به خاطر دیر پرداختن اقساط 125000 تومانی وام 18 میلیونی نمی تونه بگیره ولی ایادی دزد در اون مملکت جولان میدند و این بار میلیارد دلاری اختلاس می کنند. قصه سنگ رو بستن و سگ رو ول کردن همینه قصه مرزپرگهره دیگه....
 .
.
.
.
یکی از خصوصیت های سیستم بانکی مرزپرگهر اینه که همیشه دردسر تو کارهای کوچیکشه. مثلا اگر وام یک میلیونی بخوای پدرت درمیاد اما وام یک میلیاردی به مراتب راحت تره. چون شیتیل و شیرینی بچه ها تو وام میلیاردی انقدر هست که معجزه بکنه ولی وام یک میلیونی مورچه ایه که امیدی به کله پاچش نیست. اگر قسط 100 هزارتومنی ندی اسمت میره تو لیست سیاه اما اگر میلیاردی بدهکار باشی وضعیتت سفید سفیده. چون میگن حتما به یه جایی وصلی که اینقدر قلدری و قسطاتو نمی دی و اگه اسمت بره تو لیست سیاه اول از همه ممکنه برای ما مشکل ساز بشه که غلط کردیم که شما رو بردیم تو لیست سیاه و ثانیا نهایتش اینه که همونی که بهت وام میلیاردی داده، خودش هم اسمتو از لیست درمیاره.

بعضی چیزایی که تو مرزپرگهر می بینی انقدر شوک آوره که حتی به حالش گریه هم نمی تونی بکنی. خنده هم نمی تونی بکنی. فقط بیشتر مطمئن میشی که این مملکت مشکلش اساسی تر از اون چیزیه که بخوای به اصلاح و تغییرش امیدوار باشی. 

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سفرنامه 82: دوباره خداحافظ وطن!

رفتن از ایران همونقدر سخته که بخوای توش بمونی.... شاید هر ملیت دیگه ای داشتی تکلیفت با خودت روشن تر بود که باید تو مملکت خودت بمونی یا ولش کنی برای همیشه. اما ایرانی بودن واقعا معماست!! نه میشه ازش دل کند، نه میشه بهش دل بست!
.
.
.
.
حالا سوار بر ماشین زمان! از فرودگاه امام خمینی تا فرودگاه زوریخ و از زوریخ تا ایستگاه قطار لوزان و آغوش تو... همه چیز مثل رویا بود... مثل خواب!

سفرنامه 81: منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم!


*آهنگ "شمال" با صدای رضا یزدانی
.
.
.
.
شمال و ساحلش شاید به تمیزی و زیبایی دریاچه ژنو یا سواحل مدیترانه نباشه اما اینا مهم نیست. شمال بخش مهمی از خاطرات زندگی منه... وقتی خسته از دود و ساختمون و استرس شهری ملتهب به دامان طبیعت و آرامش و زیباییش پناه می بردیم... وقتی با شیطنت در آب دریاش غوطه ور می شدیم....

منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم! منو ببر تا آخر جاده چالوس، ببرم!

۱۳۹۰ شهریور ۲۸, دوشنبه

سفرنامه هشتادم: سفر به ایران! وطنم!

بعد از مدت ها بازگشتن به ایران و دیدن پدر و مادرم یعنی آدم هایی که هرچی باشی و هرجا باشی تا آخر عمر بی دریغ و چشم داشت دوستت دارند و دیدن آدم هایی که زبان مادریشون فارسیه یعنی آدم هایی که لذت هاشون رفتن دربند و بام تهران و گردو و پسته تازه و قلیون و چلوکباب و سیخ دل و جیگر و دوغ و حلیم و کله پاچه و شمال و جاده چالوس و لایی کشیدن تو اتوبانا و دختربازیه (!) و دغدغشون قیمت دلار و سکه و خونه و ماشین و ویلای شماله و حسرتشون مدل ماشین دیگران و خونه و زندگی و موقعیت شغلی آدم های به ظاهر از اونها بهتر و بالاتره و عادتشون رانندگی تو ترافیک و زندگی تو دوده ... همه و همه انقدر هیجان انگیزه که یادم رفته یه موقع از بعضی از این چیزا تنفر داشتم و واسه بعضی از همین چیزا بود که همین وطن رو ترک کردم... ولی حالا ایران بعد از اینهمه مدت برام لذت بخش و دوست داشتنیه...
.
.
.
.
وقتی تو غربت زندگی کنی می فهمی وطن یعنی چی. حتی اگه دوستش نداشته باشی و دلت می خواست وطنت جای دیگه ای بود. ولی هر چه هست وطن آدم، وطن آدمه!

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

شعرخوانی هشتم

شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز کویت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آن است که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نظری به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

* سعدی
.
.
.
.

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد...

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

قطعه خوانی - بیست و نهم

بازگشته ام از سفر
سفر از من باز نمی گردد

*شمس لنگرودی

قطعه خوانی بیست و هشتم

شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
.
.
.
.
ساعت قطارها را نگاه کردم و دیدم وقت دارم تا قطار بعدی بنشینم و آدم ها را تماشا کنم و از خاطره های  آنجا لذت ببرم... در Lausanne Gare بودم. ساعتی بعد که قطار به سمت زوریخ می رفت دلبستگی هایم پیچیده تر از همیشه شده بودند... می دانستم دلم برای لوزان به زودی تنگ خواهد شد. برای دریاچه ژنو. برای قوها....

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

این روزها - بیست و دوم

کنار دریاچه ژنو قدم میزنم و شعرهای آیینه های ناگهان قیصر امین پور را می خوانم. بارها و بارها این کار را کرده ام و اما تکرارش کهنه نمی شود. نه قدم زدن کناردریاچه و نه شعرهای قیصر. شعرهایی به این نزدیکی به احساس و غروب آفتابی به این زیبایی. دریاچه نقره ای رنگ و آرام. نه دریاچه همه چیز آرام است. کوه های روبرو در فرانسه به زیبایی همیشه. انگار خدا هر روز آنها را از نو نقاشی می کند و هر روز طرحی نو و مسحور کننده می آفریند. تلفیقی از ابر و کوه و دریا..... قوها در کنار ساحل دنبالت می کنند تا مگر برایشان غذا بریزی و چقدر آرامش پیدا می کنی وقتی آرامش آنها را می بینی.... خدای من! چرا اینجا همه چیزش اینقدر متفاوت است با شهری که من سال های زیادی از بهترین سال های عمرم را به امید رسیدن به بهشت در آن تلف کردم؟!!
.
.
.
.
 شب که می شد من هنوز قدم می زدم. نگران از آنکه زود دیر می شد! هنوز کلی شعر نخوانده، کلی مستی نکرده مانده!

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

شعرخوانی هفتم

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و ناگاه به هم  می ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه! یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

*فاضل نظری

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

قطعه خوانی - بیست و هفتم

مه در لندن بومی است
غربت در من

*طاهره صفارزاده
.
.
.
.
این روزها دیگه عادت کردم! مثل لندن به مه، لوزان به آرامش، تهران به ترافیک ... من هم به غربت!

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

ریاکاری عریان!



اشتباه نکنید این عکس برای تظاهرات اعتراضی در کشورهایی مثل ایران، سوریه، بحرین یا مصر و تونس نیست! این عکس لندن در این روزهاست! بله اینجا لندن است!! پلیس چند روز پیش جوان 29 ساله ای را کشته و حالا مردم یا به قول مقامات انگلیسی، آشوب طلب ها سه چهار شب است که لندن را اینگونه کرده اند. البته در میان اینها دزد و آشوب طلب هم هست مثل مملکت خودمان که هم معترض واقعی هست و هم دزد و غارتگر. البته در مورد انگلیس خوب مورد دوم حقیقتا بیشتر هست! یعنی خوب وقتی خود انگلیسی ها می گویند این همه آدم دزد و خرابکارند خوب واقعا عدد زیادی دزد میشند. اما مسلما معترض هم هست. مشکلات اقتصادی از جمله بیکاری مزید بر علته. واقعا میشه زیر این همه فشار بود و بدع هم راضی از عملکرد دولت بود؟ بی بی سی از این اعتراضات فقط دزدی مغازه ها را نشان می ده و البته پلیس در سه شب اول 150 نفر (شب چهارم 700 نفر!!!!) را دستگیر کرده و با توجه به نقش twitter در ساماندهی آشوب ها بر آن شده که افراد فعال در این شبکه اجتماعی رو هم دستگیر کنه....

 چقدر این حرکات انگلیسی ها در این روزها مرا یاد حکومت و رسانه های ایران خودمون در روزهای پس از انتخابات ریاست جمهوری میندازه. فقط با این تفاوت که عمل دولت و پلیس انگلیس برای سرکوب آشوب ها در راه دموکراسی و قانون و حفظ حقوق شهروندان است و ناتو برای نجات مردم انگلیس به این کشور حمله نمی کند یا بانکیمون از دولت انگلیس نمی خواهد خویشتنداری کند یا اردوغان داد نمی زند که دولت انگیس باید به صدای مردم خود گوش دهد... همه چیز به نام قانون و دموکراسی و در عین تمدن است.
.
.
.
.
ریاکاری در دنیای سیاست امروز واقعا دیگه به نهایت رسیده. دولت ترکیه خود دارد کردهای جدایی طلب را می کشد اما به سوریه می گوید از کشتار مردم معترضت دست بردار، عربستان خود هر صدای مخالفی را خفه می کند اما به سوریه می گوید به خشونت پایان دهد و صدای مردمش را بشنود، بحرین خود اخیرا از سرکوب و کشتار معترضان فارغ نشده به سوریه می گوید رفتارت غیرانسانی است، ایران خود اعتراضات مردمش را سرکوب کرد و سوریه را در سرکوب مردمش حمایت می کند اما در بحرین داد از شنیدن مطالبات مردم می زند، آمریکا و انگلیس و فرانسه و دوستان خود در برابر بحرین سکوت می کنند تا مخالفانش را با کمک دیگران بکشد اما خود به لیبی حمله نظامی می کنند تا مخالفان را حمایت کند. تازه این کشورهای مداخله کننده در امور همه چیز دنیا، این روزها هزار مشکل اقتصادی و غیراقتصادی تو مملکت های خودشون دارند و هر چند وقت یکبار صحنه اعتصاب هستند اما این مهم نیست چون اونها اعتراضات مردم کشورهای دیگه رو به سازمان ملل می برند و حتی به کشورهای دیگه به بهانه کمک به مخالفان حمله هم می کنند. البته جاهایی مثل لیبی که چاه نفت دارند و می توانند بعدا هزینه های زحمت آنها را برگردونند وگرنه جاهای دیگه که نمی صرفند مورد حمله نظامی آزادی خواهانه و دموکراسی منشانه قرار بگیرند.

 راستی  اگر روزی در فرانسه از دست سیاست های سارکوزی اعتصاب عمومی شد یا در لندن مخالفانی ظاهر شدند کشورهای دیگر حق دارند به آنها حمله کنند تا مردمان معترضشان را حمایت کنند؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

سفرنامه 77: بازگشت به خانه

روم تمام نمی شد. شهر شاید تمیز نبود و سیستم هم ایتالیایی اما روم واقعا دیدنی و زیبا بود. تاریخی و تمام ناشدنی. ولی چه سود سفر تمام شد. آخرین اسپرسو را هم سر کشیدم و سوار هواپیما شدم و دو ساعت بعد فرودگاه ژنو بودم. فرودگاهی که هر بار پا در آن می گذارم خاطرات روز اول آمدنم به سوییس زنده می شود... روزی که غریب و تنها به دنیای جدیدی وارد شده بودم.

.
.
.
.
اروپا را برای همین دوست دارم. سه چهار ساعته بدون نیاز به ویزا و دردسر اراده می کنی می ری یک کشور دیگه با فرهنگ و زبون و تمدن دیگه و بعد عین سفر به اصفهان و تبریز و نهایت کیش خودمون برمی گردی خونه. حتی شاید خیلی راحت تر! 

سفرنامه روم: اسپرسو دامت افاضاته

یعنی سه چیز رو اگر در ایتالیا نخوری نیمی از زندگیت کامل نمی شود: پاستا، پیتزا و صد البته اسپرسو. و البته هر چه از این سه حتی تحت نام ایتالیایی در جاهای دیگه دنیا خورده باشی خوردن اینها در ایتالیا یه چیز دیگه است. طعم واقعی فقط در ایتالیاست! راستش با خوردن اسپرسوهای روم فهمیدم تمام زندگیم اصلا اسپرسو نمی فهمیدم یعنی چی!!! عین آب هویج همین جوری اسپرسو می خوردم توی اون هوای گرم روم...یک یورو! یک سوم قیمت معمول مملکت اسلامی خودمان آن هم تازه نه آت و آشغال! اسپرسوی واقعی!

آن اسپرسوهای محشر از این دستگاه های اسپرسوساز بیرون می آید که البته نقش اساسی دارند تو تهیه اسپرسو به خاطر فشاری که می تونند ایجاد کنند. قهوه بازها می دونند چی میگم. حیف که یه کم گنده بود وگرنه می خریدمش!


سفرنامه روم: کوچه های روم

عاشق این کوچه های تنگ و باریک روم شدم ...




سفرنامه ایتالیا: روش های نوین درآمدزایی


سیستم ایتالیایی اینه که به جای یک تابلوی ساده به دو سه زبون که توضیح بده این بنا تاریخچه اش چیه، یه دستگاه مثه این میذارندد که یکی دو یورویی در حلقش می اندازی تا برایت داستان این بنا را تعریف کند. به این هم می گویند درآمدزایی از توریست ....

سفرنامه روم: fontana di trevi


تاریخچه fontana di trevi را دقیق نمی دانم و حال و حوصله هم نداشتم از اینترنت بخوانم اما می گویند میعادگاه عاشقان است. بخصوص شب ها!!! مردم هم در داخل آبش سکه می ریزند احتمالا برای باز شدن بختشان:


گفتم که ایتالیا شبیه ایرانه خودمونه. حتی از نظر اعتقادات بخت باز شدن و این حرفا...

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

سفرنامه روم: گشت ارشاد در واتیکان!!

خیلی جالبه که تمامی ادیان سر پوشش زن ها تا حدود زیادی عقاید شبیه به هم دارند. در واتیکان هم به هر حال محدودیت بود. رکابی و شلوارک و مینی ژوپ ممنوع! مرد و زن!!!


و بعد هم الکی نیست که بگن خودتون برید اجرا کنید. از یک جایی به بعد یه ماموری بود که به ملت گیر میداد و هنجارشکن ها رو راه نمی داد: 


تا اونجا که ملت هر چی داشتند به خودشون می کشیدند که فسق و فجور رو بپوشونند. مثل این خواهر آمریکایی که پرچم آمریکا رو دامن کرده به پاش :


یا این یکی بنده خدا نمی دونه چه جوری خودشو بپوشونه: 


حالا ای ملت قدر مانتو و چادر رو می دونید وقتی می بینید لااقل تو واتیکان بهتون گیر نمی دند و برای پوشوندن مناطق زلزله ساز مجبور نیستید هر تیکه پارچه ای رو به خودتون آویزون کنید. 
.
.
.
.
بعد بگید ایران! بیا این هم ایتالیا و واتیکان! 

سفرنامه واتیکان: سربازان سوییسی در واتیکان

به دلیل بی طرفی تاریخی سوییس، این کشور در امور سیاسی هیچ کشور دیگری دخالت نمی کند و موضع گیری سیاسی به نفع با علیه جناحی در هیچ کشوری ندارد و البته به هیچ جای دنیا به جز واتیکان هم نیروی نظامی نمی فرستد. در حقیقت واتیکان تنها کشور خارجی است که سوییس در آنجا حضور نظامی آن هم برای تامین امنیت دارد که این نیرو Swiss Guard نامیده می شوند. لباس های این سربازها هم به نوبه خودش جاذبه توریستیه:



سفرنامه 70: واتیکان

واتیکان کوچکترین کشور دنیا در داخل شهر روم. کشوری کوچکتر از یک شهر اما با قدرتی گاه برتر از دولت ایتالیا!! واتیکان  امپراطوری پاپ است. آدمی که برتر از خدای مسیحیت است!


در و دیوار واتیکان به جای بوی خدا و مسیح رنگ و بوی پاپ می دهد. باز بی دلیل نیست. وقتی قرار باشد خدا نماینده تام الاختیار روی زمین داشته باشد او باید آنقدر بزرگ شود که گاه خود خدا این وسط فراموش می شود. پاپ می شود خدا! حرف او حرف خداست و حرف خدا را او می زند. پس چه تفاوتی بین او و خداست؟!!!

واتیکان البته باشکوه است. اعانه ها و پول های مردم صرف سیر کردن گرسنه ها نمی شود که، صرف شکوه بنای واتیکان و قدرت نمایی کلیساها می شود. برای همین شاید بزرگترین ساختمان رم را واتیکان دارد: در خود استعاره ظریفی دارد. واتیکان برتر و بلندتر از همه.


و محوطه پشت واتیکان فکر می کنم تنها تقطه تمیز و مرتبی بود که در روم دیدم:

.
.
.
.
تنفر دارم از اینکه از دین به جای سیر کردن گرسنه و تعالی آدم ها، پول دینداران گرفته شود تا برای دین و امور دینی و مدیریت گفته های خدا ساختمان درست بشود و عده ای را به نان و نوایی برساند. بدم می آید که مثلا در مشهد فقیر باشد اما مقبره امام رضا را دو سه طبقه می کنند و مدام عرض و طول محوطه به نام گسترش حرم رضوی وسیع تر می شود. بدم می آید که امام خمینی خودش در زمان حیاتش در یک خانه ساده بود اما حالا پول مملکت 20 سال است که صرف مقبره ساختن برای او می شود. بدم می آید که احساسات و اعتقادات مردم پولی می شود در کیسه عده ای دیگر آن هم برای رسیدن به خدا!!! 

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

سفرنامه 69: سکینه در روم


 campodiglio - روم
.
.
.
.
سارکوزی بعضی از مواقع برای به کرسی نشوندن حرفش از مشت آهنی استفاده می کنه. یعنی یک هفته کل فرانسه در اعتصاب بود قانون رو عوض نکرد بعد هم ریخت تو خیابون همه رو زد و اعتصاب رو شکوند. چند وقت پیش انگلیس در اعتصاب کامل بود. الان بی بی سی داره نیروهاشو تعدیل می کنه و چند روز کارمنداش که اکثرا هم خارجی هستند اعتصاب می کنند. جالب اینه که همه اینها هیچ وقت از کشور خارجی دیگه ای نمی خواند به اونها کمک کنند و با حمایت از اونها مشکل اونها رو حل کنند مثلا فرانسوی ها از اوباما نمی خواند که سارکوزی رو تحت فشار بذاره یا کارمندای بی بی سی از ایران یا رییس کل سازمان ملل نمی خواند که حتی با بیانیه از اونها حمایت کنه. اما در جوامعی مثل مرز پرگهر خودمون، سوریه، لیبی و امثالهم تا دماغ یک نفر خون میاد یک عده هستند که از اوباما گرفته تا آبدارچی برلوسکونی می خواند که به اونها کمک بکنند تا بتونند حقشون رو بگیرند و البته از میان اون عده حق طلب هم یک عده پرونده های پناهندگی و اقامتشون تو بلادکفر رفع مشکل میشه و عطای مرزپرگهر رو به حق طلبی می بخشند. یعنی اصلا از اول هم دنبال حقی نبودند. 

حق گرفتن ساده نیست. سر و کله زدن با آدم بیشعور و گاه جنایتکار داره. اما خوب همیشه همین بوده. تو سینی که نمی ذارند تعارف کنند تا برداری که. اما یه چیز واضحه حقی که امثال برلوسکونی و سارکوزی و اوباما بخواند به ما بدند همون میشه که بیشعوری با بیشعور دیگه، فاسقی با فاسد دیگه، جلادی با جلاد دیگه عوض میشه. مردمی که نتونند روی پای خودشون بایستند و حق خودشون رو خودشون بگیرند و نتونند از گذشته ها عبرت بگیرند دور باطل تاریخی همیشگی خودشون رو تکرار می کنند. بدبختی تکراری تاریخی!!!

واقعا ناراحت شدم که تنها چیزی که از ایران می تونم توی یک کشور اروپایی ببینم عکس زنیه که شوهرش رو سر یک رابطه نامشروع کشته و اصلا معلوم نیست چقدر تو این ماجرا حق داره و نداره. کاش عکس یک آدم زندانی درست و حسابی تر دیگه بود لااقل به سرافکندگیش می ارزید.... 

ای جماعت مرزپرگهر اگر حقی می خواهید بگیرید توی همون ایران بگیرید و به خاطرش بجنگید اگر به اون ایمان دارید. اگر ایمان ندارید یا اگر عرضه ندارید خواهشا سر جاتون بشینید و ایران و ایرانی رو پیش هر کس و ناکسی بی آبرو نکنید. این برلوسکونی علاوه بر هرجور هرزگی و پدرسوخته بازی، خودش الآن سر رابطه نامشروع با یک دختر زیر سن قانونی پرونده داره!!!! اونوقت این می خواد بیاد به سکینه کمک کنه؟!!!! 

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

سفرنامه 68: Circo Massimo

Circo Massimo در نزدیکی کلوسیوم یه چیزی تو مایه های استادیم آزادی روم باستان بوده که در حدود 150 هزار نفر گنجایش داشته. ماکت زیر نشون میده که چه بزرگی داشته:


ولی از آن همه ابهت فقط یک مشت آجر و خشت خراب بیشتر باقی نمونده:



* بعضی از عکس ها از ویکیپدیا برداشته شده اند چون محوطه بسته بوده و اجازه ورود نداشتم. گفتم بابت کپی رایت و این حرفا دیگه

سفرنامه 67 : طاق کنستانتین

طاق کنستانین که تنها طاق سالم باقیمانده در روم در نزدیکی کلوسیوم است. با قدمتی حدود 1500 سال....

سغرنامه 66: هرم در روم

روم واقعا تمام ناشدنیه. یک نقشه دستم گرفتم و کوچه به کوچه دنبال آثار باستانی شهر می گردم و انگار هم تموم نمیشه. کوچه به کوچه روم بخشی از تاریخ تمدن گذشته رو با ساختمان های قدیمی دو سه هزار ساله جا داده. همه نوع ساختمانی هم میشه پیدا کرد. حتی این هرم (Piramide di Caio Cestio) دو هزار ساله که جزو معدود آثار باستانی رمه که خیلی خوب باقی مونده.



در مقابل این هرم یک اثر هنری (چه میدونم به سبک این کار چی می گند!!) وجود داره که یک عده آدم رو از پشت با دست بسته نشون میده که روی بدنشون جای نشونه برای تیر وجود داره یعنی انگار با دست بسته می خواند تیربارونشون کنند. 



بعد که به پشت این آدم ها میری می بینی که البته منظور سازنده محترم آدم های بیگناه یا باگناه در معرض تیربارون به صورت عام نیست. به اون ستاره داوود نگاه کنید.....

سفرنامه روم: کلوسیم در شب

کلوسیم معروفترین بنای روم است که محلی بوده که در آن گلادیاتورها یا یکدیگر می جنگیدند یا قهرمان ها با شیرها و حیوانات درنده یا حتی برای دل خوش کردن مردم انسان های ضعیف را خوراک این حیوانات می کرده اند... 



و عروس و دامادها هم برای عکس یادگاری از شب عروسیشان به اینجا می آمدند. چقدر حتی رفتار عروس و داماد در عکس و خانواده همراهشان شبیه ایرانی ها بود....

.
.
.
.
در کنار کلوسیم در یک تونل در داخل زمین، اخیرا دیوار کاشی کاری شده دوهزار ساله ای را کشف کرده اند. (فیلم خبر در بی بی سی) 

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

سفرنامه روم: رکابی، شلوارک و مینی ژوپ ممنوع!

قانون ورود به کلیساها در بلاد کفر.....

.
.
.
.
دوباره هم می بینید که نوشته Beware of pickpockets!!! البته خداییش جیب منو نزدند و جا داره که از همینجا از جیب برهای با انصاف روم تشکر کنم. ولی به نظرم از نظر جیب بری هم روم با پاریس و بروکسل و آمستردام فرقی نداشت. تو همه این شهرها باید مراقب جیبت باشی بخصوص بخصوص تو پاریس وقتی توی مترو همه چلونده شدند به هم. ولی خوب این همه تاکید روی مراقبت از جیب بری در روم برام جالب بود. 

سفرنامه 63

نقش برجسته هایی روی درب یک کلیسا در روم....