۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

توبه...

.
.
.
.
به کسی کاری ندارم، خودم را می گویم که از امکاناتی خوب یا لااقل میانه در کشوری بهره مند شدم که در گوشه دیگرش کودکانی بی گناه، به خاطر نبود امکاناتی ابتدایی سوخته اند و هنوز می سوزند. آیا خدا ما را خواهد بخشید به خاطر این همه بی تفاوتی؟ و از همه بدتر "عادت به بی تفاوتی"؟!!! 

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

Gangnam Style!!!

خیلی وقته که گفتن بعضی از حرف ها از لوس بودن هم گذشته. دیگه همه می دونند. مثلا حرف زدن از این که چه کشورهایی پنجاه شصت سال قبل وضعشون به مراتب بدتر از ما بود و آرزشون این بود که روزی ایران بشند اما حالا به جایی رسیدند که ما از دیدن پیشرفت های اونها انگشت به دهن موندیم و البته بیشتر از اون هم حیرت زده و تفسیرکننده وضعیت درجا زده و عقب افتاده خودمون. اما واقعا فکر می کنم کره هنوز برای گفتن ازش جا داره. کره ای که محصولات چند غول تولیدیش، خونه اکثر ایرانی ها رو فتح کرده اند. لوازم خانگی غالب ایرانی ها از یخچال فریزر بگیر تا تلویزیون و آبمیوه گیری و ماشین لباسشویی و ظرفشویی و ده ها رقم دیگه همه آرام آرام در طی چند سال قبل کره ای شده اند. حتی خودروهای دووی ده ساله کره ای تا قبل از تحریم و حتی بعد از آن در بازار ایران به خوبی معامله میشند و از بهترین نوع مدل های ماشین بوده و هستند. حتی کلان تر از این الآن یک مساله عمده تحریم های ایران اینه که کره نفت از ایران بخره یا نخره. واقعا حسرت هم داره این جایگاه برای ایران و ایرانی.  
اما کره فقط در فتح جایگاه تولیدی موفق نبوده و فراتر از این رفته و حتی محصولات فرهنگیش هم مخاطبان ایرانی رو فتح کردند. چند وقته پیش ایران بودم و متوجه شدم سریال های کره ای که شاید با "افسانه جومونگ" و "جواهری در قصر" شروع شده بودند هنوز بین مردم محبوبند. اما این بار "افسانه دونگ یی" بود که اعضای خانواده خود من رو هم پای تلویزیون می نشوند. نظر من زیاد نسبت این سریال ها مثبت نیست. در حقیقت بیشتر از ادا و اصولهای گاه خنده دار این کره ای ها خوشم نمیاد. مثلا نوع گریه کردن یا تعجب کردنشون که به نظرم خیلی مصنوعی و غیرواقعیه اما صد البته داستان سرایی و نکات آموزندشون به مراتب از سریال های اعصاب خوردکن داخلی بهتره. به هر حال فارغ از نظر من، نظر عمومی این بود که واقعا سریال محبوبیه تا این حد که حتی برادر ارزشی و انقلابی آقای ضرغامی هم در دیدار از کره، در شهرک سینمایی اینگونه فیلم ها حضور به هم رسوند. این آقا اگر عقلی داشت از اون جماعت کره ای می پرسید که چه شده که شما کره ای ها که روزی ایران واستون آرزو بود، به این حد از پیشرفت رسیدید که حالا حتی سریال هاتون هم آرزوی ماست. اما در عوض به جای این سوال مهم، از مهمترین خاطرات این برادرمون این بوده که خانمی سانتی مانتال برای او از عزت و افتخار ایران صحبت کرده و ضمن تاسف از نوکر آمریکا بودن سیاستمداران کره ای از ایستادگی ایران در برابر آمریکا حمایت کرده. نمی دانم باید به حال آن خانم سانتی مانتال تاسف بخورم که این همه نمک نشناس کمک های آمریکا به پیشرفت کشورشه و مطمئنم وقت عمل بخصوص اگر هزینه مالی داشته باشه خودش از همه بیشتر نوکر آمریکاست یا نمی دونم تاسف برادر انقلابی خودمون رو بخورم که هنوز در توهمات یا داستان سرایی سیر می کنه. خود ضرغامی باید به اون خانوم سانتی مانتال می گفت که آخه کشوری که برای انجام واردات 27 تویوتای دو کابینه مدل 2002 مصوبه هیات دولتش رو گرفته، دیگه عزت و افتخارش چیه؟
به هر حال این کره دامنه کارهای فرهنگیش به ایران ختم نشده. آهنگی درست کردند به نام "Gangnam Style" یا مدل گانگنام که در عرض 4 ماه به شهرتی جهانی رسیده. مهم این نیست که از این ویدئو خوشتون بیاد یا نه یا بگید این که مدل غربیه و چه ربطی به کره داره. مهم اینه که این ویدئوی ساخت کره در عرض حدود 4 ماه 750 میلیون بار در یوتیوب دیده شده و با پشت سر گذاشتن LMFAO و جنیفرلوپز و شکیرا دیگر کافران مشهور، دومین ویدئوی پر بیننده در یوتیوب شده. (لینک) تا جایی که شبکه صدای آمریکای کافر به گروه هایی اشاره می کنه که در آمریکا دارند رقص های اون آقای خواننده رو گروهی تمرین می کنند و این ویدئو به صنعت گردشگری کره در آمریکا هم کمک زیادی کرده(لینک)
دور نیست که با توهمات عزیزان داخلی و اون خانم سانتی مانتال راجع به پیشرفت و عزت ایران، کره ای ها یا برادران چینی اونها، مدل شجریان در موسیقی سنتی و یا حتی مدل آخوند رو در مسایل دینی به بازار ایران عرضه کنند...
.
.
.
.
من خودم از این ویدئو خوشم نیومد اما نظر جمع نظر دیگه ایه علی الظاهر. ببینید این ویدئوی 4 دقیقه ای رو که در 4 ماه 750 میلیون بار دیده شده و به زودی ویدئوی اول یوتیوب خواهد شد...


۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

بلاد کفر پانزدهم

همخونه آلمانیم پر از استرس بود. داشت میرفت برای گرفتن یک کار صحبت کنه و همه اش نگران بود که فصل اسکی نزدیکه و به این کار برای تامین پول اسکی بازیش نیاز داره. تعجب کردم وقتی شنیدم کارش چیه: ظرفشوری در یکی از بارهای نه چندان معروف لوزان!!! واو!!! خدایا اینجا کجاست؟!!! یک آلمانی با اون همه کلاس ملیتش که بعضیا با پاسپورتش عکس یادگاری می گیرند، برای تامین پول اسکی بازیش سر از ظرفشوری درمیاره و تازه خدا خدا می کنه که این کارو بهش بدند.

جالبه که در بلادکفر خیلی ها حتی بچه های خانواده های پولدار یکبار تجربه کار بخصوص در رستوران هاو کافه هاو بارها و هتل ها رو دارند و این تلاش برای درآمد عادیه و خانواده ها هم بی اون که فکر کنند باعث سرافکندگی و افت کلاس خانوادگیشونه، بچه هاشون رو به این کارها تشویق می کنند یعنی خوب البته کار دیگه ای هم برای آدم های سن اونها بخصوص در دانشجویی وجود نداره. و در عوض برای اونها کمی ما عجیبیم که تا سی چهل سالگی و گاه بیشتر هنوز چشممون به دست بابا و مامانه. تازه اگر نتونند که پول اسکی بازی مون رو تامین کنند به جای تن دادن به کاری حتی ده برابر بهتر از ظرفشوری اول ترجیح می دیم به اجدادمون فحش بدیدم که چرا عاقل نبودند که پولدار بشند و ارثی واسه پدر مادر ما بذارند تا اونها هم به ما کمک کنند، بعد هم به پدر مادرمون فحش میدیم که حالا پدربزرگ و مادربزرگمون آس و پاس بودند چرا اونها مثل پدر مادرهای دیگه پولدار نشدند که ما راحت باشیم، بعد هم به احمدی نژاد و خامنه ای دو سه تا لیچار میگیم که با اینهمه پول نفت، ما و عموم ایرانی ها رو تو این شرایط سخت گذاشتند، بعد هم به خودمون فحش می دیم که چقدر بدشانسیم که اصلا ایرانی شدیم! چون که لیاقت ما بیشتر از این چیزهاست.  
.
.
.
.
تفاوت از زمین تا آسمان است.  

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

این روزها...

می گویند که در زمان نازی ها برای اینکه یهودی ها را مشخص کنند به آنها می گفتند که باید یک ستاره داوود روی سینه داشته باشند تا به این طریق در جامعه شناخته شده باشند و جامعه بتواند برای معامله و داد و ستد آنها را بشناسد و احتمالا به این طریق از جامعه طرد شوند و یا در لحظه برخورد راحت تر شناسایی شوند. حالا برای ایرانی امروز هم یک همچین اتفاقی افتاده است. نگفته اند به خودتان چیزی آویزان کنید که شناخته شوید ولی همین که وقتی پاسپورت ایرانی خود را در برابر مسئول بانک می گذاری لبخندش محو می شه و به راحتی عذر شما رو می خواد فقط به این دلیل که ایرانی هستی می فهمی برخورد با ایران و ایرانی از دولت ها و مرز ایران فراتر رفته و حتی خبرش به کارمند ساده بانکی در دهات کوره های سوییس هم رسیده. کارمندی که شاید اصلا ندونه ایران کجا هست. یا حتی اگر فقط ایران به دنیا آمده ای و تابعیت دیگری داری، باز از بانکی که توش حساب داری نامه ای میاد که باید ظرف چند هفته حسابت رو ببندی وگرنه پول اون مصادره می شه و یا اون دخترک ایرانی-آمریکایی که حتی به او گوشی iPhone نفروختند چون فارسی بلد بوده یعنی ایرانی به حساب اومده، حتی اگرچه هیچ وقت ایران نیومده باشه و زبان فارسی دردسرساز رو هم به خاطر تعصب ایرانی خانوادش بلد شده باشه. بعد می فهمی هیچکس از ترکش های این برخورد در امان نمونده...

همه و همه این داستان ها که دیگه افسانه نیست، من رو یاد آن دخترک جوگیری میندازه که می گفت در خارج همه باهات خوبند و لبخند می زنند و و در کل خیلی Nice اند!!!! آن دخترک که عازم یکی از همان کشور Nice ها بود، شاید تا همین حالا فهمیده باشه که آن دنیا با همه Nice بودنش و با همه لبخندش، اگر قرار باشه باهات دشمن بشه و اون روی دیگه خودش رو نشون بده، خشک و تر نمی شناسه و بعد می فهمی که پشت بعضی از اون لبخندها و لباس های شیک و حرف های قشنگ چه هیولاهایی پنهان شدند!  هیولاهایی که در ترفندهای آدمکشی استاد نوچه های دیکتاتورند. بهترین توصیف اونها رو علی حاتمی در حاجی واشنگتن  و در ماجرای آن سرخپوست پناه آورده به سفارت ایران نشون میده (دقیقه 75 به بعد فیلم)...
.
.
.
.
اما با این وجود نظر خود من اینه که زیاده خواهی قدرت های بزرگ در همیشه تاریخ درهمه جا هست. اما وضعیت ایران امروز رو فقط مملکت هایی پیدا می کنند که حماقت و فساد و بی فکری حاکمانش از زیاده خواهی خارجی بیشتر باشه.... داد از حاکم فاسد و بی خرد و داد از دست عوام!

۱۳۹۱ مرداد ۷, شنبه

دنیای کوچیک...

دکتر مشایخی و همسرش - زوریخ
.
.
.
.
خدای من دنیا چقدر کوچیکه!!!! اینقدر کوچیک که برای گردش میری زوریخ و داری قدم می زنی یهو در مقابل خودت استاد دوران فوق لیسانست رو می بینی. اون هم تازه نازنین ترین و بهترینش رو. انقدر شوکه می شی که اصلا باورت نمیشه... دکتر مشایخی رو نه تو تهران یا کوچه پس کوچه های دانشگاه شریف یا توی یک کنفرانس، بلکه تو یکی از خیابان های زوریخ دیدم!!! یعنی در حالتی که احتمالش صفر که چه عرض کنم در حد منفیه!!! هنوز باورم نمیشه...

سفرنامه لیختنشتاین - چهارم

قلعه محل زندگی پادشاه لیختنشتاین- Vaduz
.
.
.
.
خیلی جالبه!!! منظورم پادشاه ممکلتی بودن که 36000 نفر جمعیت بیشتر نداره و کل کشور هم یک خیابون بلنده که یک ساعت بیشتر طی کردنش طول نمی کشه، پادشاهی بودن که مثل همه پادشاه ها میلیارده اما بر خلاف همه پادشاه ها کت و شلوار می پوشه و مثل بیزینس من ها می چرخه و شغلش بانکداریه. ولی با این همه هنوز در قلعه ای قدیمی در بالای کوه زندگی می کنه... فکرش رو بکن!!!

سفرنامه لیختن اشتاین - بهشت مالیاتی

لیختن اشتاین بهشت مالیاتیه. یعنی که شرکت های فعال در اون مالیات نمی دند. به همین دلیل همین کشور کوچیک هزاران شرکت بین المللی رو جذب کرده. در و دیوار لیختن اشتاین پره از این تابلوهای شرکت های مختلف که از بانک گرفته تا شرکت های تولیدکننده دارو و اسباب بازی... 




۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

سفرنامه اروپا - 103


من در سوییس و تو در کشوری دیگر ... لیختنشتاین
خیلی دور، خیلی نزدیک

سفرنامه اروپا 102: لیختنشتاین


مرز سوییس و کشور لیختن اشتاین یا لیختنشتاین -دومین کشور کوچک دنیا- رو این تابلو روی پلی روی رود Rhine نشون میده. در زیر این تابلو تابلوی دیگه ای هست که مرز را دقیق تر نشون میده:


 همین که از این تابلو با ماشین یا پیاده رد شی وارد کشور دیگه ای میشی. واقعا حس عجیبی داره...
.
.
.
.
از سال 1926 در مرز بین سوییس و لیختنشتاین، پست چک پاسپورت و روادید وجود نداره.