۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

بلاد کفر پانزدهم

همخونه آلمانیم پر از استرس بود. داشت میرفت برای گرفتن یک کار صحبت کنه و همه اش نگران بود که فصل اسکی نزدیکه و به این کار برای تامین پول اسکی بازیش نیاز داره. تعجب کردم وقتی شنیدم کارش چیه: ظرفشوری در یکی از بارهای نه چندان معروف لوزان!!! واو!!! خدایا اینجا کجاست؟!!! یک آلمانی با اون همه کلاس ملیتش که بعضیا با پاسپورتش عکس یادگاری می گیرند، برای تامین پول اسکی بازیش سر از ظرفشوری درمیاره و تازه خدا خدا می کنه که این کارو بهش بدند.

جالبه که در بلادکفر خیلی ها حتی بچه های خانواده های پولدار یکبار تجربه کار بخصوص در رستوران هاو کافه هاو بارها و هتل ها رو دارند و این تلاش برای درآمد عادیه و خانواده ها هم بی اون که فکر کنند باعث سرافکندگی و افت کلاس خانوادگیشونه، بچه هاشون رو به این کارها تشویق می کنند یعنی خوب البته کار دیگه ای هم برای آدم های سن اونها بخصوص در دانشجویی وجود نداره. و در عوض برای اونها کمی ما عجیبیم که تا سی چهل سالگی و گاه بیشتر هنوز چشممون به دست بابا و مامانه. تازه اگر نتونند که پول اسکی بازی مون رو تامین کنند به جای تن دادن به کاری حتی ده برابر بهتر از ظرفشوری اول ترجیح می دیم به اجدادمون فحش بدیدم که چرا عاقل نبودند که پولدار بشند و ارثی واسه پدر مادر ما بذارند تا اونها هم به ما کمک کنند، بعد هم به پدر مادرمون فحش میدیم که حالا پدربزرگ و مادربزرگمون آس و پاس بودند چرا اونها مثل پدر مادرهای دیگه پولدار نشدند که ما راحت باشیم، بعد هم به احمدی نژاد و خامنه ای دو سه تا لیچار میگیم که با اینهمه پول نفت، ما و عموم ایرانی ها رو تو این شرایط سخت گذاشتند، بعد هم به خودمون فحش می دیم که چقدر بدشانسیم که اصلا ایرانی شدیم! چون که لیاقت ما بیشتر از این چیزهاست.  
.
.
.
.
تفاوت از زمین تا آسمان است.