۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مرز پرگهر هفتم


نمی دونم چرا خیلی از نوشته هام یه جوری با مرز پرگهر Overlap داره و به همین دلیل نمیشه تگ رو تنها بزنم... خوب سبب این نوشته هم این بود که مثل بارها و بارها که دیدم و همه دیدیم، اینبار دو دختری که اصلا به قیافشون نمی یومد در برابر پنج شش ماشین از زانتیا گرفته تا پراید که برای سوار کردنشون صف کشیده بودند به یکباره به بنز تازه وارد به ماجرا جواب مثبت دادند و جلوی چشم کلی آدم، سوار اون بنزه شدند و وقتی این کار رو کردند کل ملت تماشاچی که منتظر بودند ببینند اینا بالاخره چی کار می کنند انگشت به دهن موندند و تو کف رفتند که الآن اینا کجا می رند و چه حالی امشب خواهند کرد و از این جور فکرا و اینکه اگه اینا این کاره بودند پس ببین اون دختره که قیافش از اینا غلط اندازتره دیگه حتما ارزون تره و احتمالا با پراید هم جواب میده....
یکی از مهمترین خدمات جمهوری اسلامی به مرز پرگهر این بوده که بدلیل اینکه نمی تونه باطن آدم ها رو اونطور که می خواد تغییر بده تمامی تلاش خودش رو کرده که همه رو به یک شکل دربیاره یعنی در حقیقت یک عده رو مجبور کرده که شبیه یک عده دیگه بشند. مثلا سه تیغه ها رو مجبور کرد ریش بذارند و نمازنخون ها رو مجبور کرده تو صف نماز وایستند و بی حجابا رو مجبور کرده حجاب داشته باشند و قس علی هذا. خیلی ها هم بدلیل زور و برای عدم اخراج شدن از کار و ... تبعیت کردند و آخر سر نتیجه این شد که بر اساس ظاهر و دفتار آدم ها در جمع نمی تونی به خود واقعی اونها پی ببری. آدم ها به نوعی به دورویی و ریاکاری عادت کرده اند و جزیی از زندگیشون شده و حالا که فشارها کمی کمتر شده ولی کلی نابهنجاری به بار آورده.
بمثلا بعضی از دخترهای مرزپرگهر خودشون رو عین عروسی که می خواد بره تو حجله آرایش می کنند و میاند تو خیابون اما واقعا قصد روسپی گری ندارند (به هزار طریق میشه اینو فهمید که بماند:) ) و اصلا اهل نماز و روزه هم هستند ولی فقط می خواند شیک و امروزی و به مد باشند و عده دیگری هستند که درجه آرایش و اداشون به مراتب کمتره اما به بوق ماشینا جواب می دند و البته معلوم نیست اونی هم که جواب داده برای تن فروشی این کار رو کرده یا برای یک Fun پنجشنبه شب و بنزسواری تا دم در خونشون!  کلا قیافه های دخترای این سرزمین با نتیجه گیری در مورد رفتاری که می خواند نشون بدند هیچ سنخیتی نداره. همین باعث کلی دردسر میشه. مثلا یکی از همین زن های پر ناز و ادا با یک ماشین مزاحم سر پارک وی دعواش شده بود که بعد از مدتی هم شوهر زنه با ماشین سررسید و فکر کنید ماشین مزاحم چه جوری از معرکه مثل خر در رفت ولی من به عنوان یک ناظر بی طرف واقعا به اون ماشین مزاحم حق می دادم که اگر دنبال موردی بود حتما این خانم رو با بوق تست کنه که این کاره هست یا نیست. آخه با این قیافه و با اون وضع کنار خیابون وایستادند و ماشینا رو نگاه کردن خیلی سیگنال های بد برای ملتی داره که حتی آدم زن دارش هم تمام ذهنش از صبح تا شب درگیره این مسایله...
به هر حال زیاده جسارته در مورد خلق یکی یکدانه و بی مثل و مانند مرزپرگهر...
پینوشت بی ربط اما با خط و ربط: این دم خونه ما یه میدون داره که پنجشنبه شب و جمعه شب پاتوق عزیزان تیکه خور (دختران جینقول و مامانم اینا) و تیکه بندازه (پسرای الاف و سیخ). من هم داشتم با کت و شلوار از این میدون رد می شدم که یکی از چند دختری که از روبرو میومدند با تیکه به من گفت "خنگه با کت و شلوار که نمیاند دختر بازی!" .... من هم که تو فکر بودم و تا اومدم به خودم بیام که جواب بدم رد شد و رفت (البته تیکش جواب نداشت!) و به هر حال این رفت تو رزومم که از دخترا هم خوردیم! (بعد میگن پسرا!) بعد ولی دیدم واقعا حق داره! نچسب ترین کار با کت و شلوار واقعا دختربازیه! دختربازی یه شلوار فاق کوتاه و لباس تی شرت تنگ و کوتاه می خواد که از پشت مارک شورتت پیدا باشه و از جلو نافت و در ضمن موهات هم سیخ سیخی باشه عین حال و هوای دلت... به هر حال هر کاری یه تیپی می خواد....

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

شکرانه - چهارم

یعنی خنده دارترین اتفاقی که می تونست بیفته این بود که Blogger فیلتر بشه ولی بشه به بلاگ های ملت در Blogspot سر زد... وای که مردم از خنده...

خدایا شکرت که در دنیای پر از درد و ناراحتی ناشی از سقوط اخلاقیات و اقتصاد در خارج مرزهای این کشور، ما می توانیم از ته دل بخندیم یا خندانده بشویم... اما ای کاش این Blogger بیشتر فیلتر می ماند تا بیشتر می خندیدیم و بیشتر شاد می بودیم....

اما به هر حال برای همین مدت کوتاه شادی نیز خدایا شکرت....

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

...

لااقل در این دو سه سال اخیر، کاملا تحت کنترل خودم بوده ام یا لااقل می دانستم درونم چه می گذرد... اما چند وقتی است که از درک خودم عاجز شده ام چه برسد آنکه خودم و حوادث پیرامونم را کنترل کنم. این نیاز نه آرام می گیرد و نه فراموش می شود و آخر مرا خواهد کشت.... فقط می دانم دارم حرکت می کنم یا بهتر بگویم آنها که نمی دانم که هستند دارند حرکتم می دهند و البته گاه مجالی برای گریز از خودم و هرچه هست باقی می گذارند....

 فردا کمی خواهم گریخت به آنجا که گوشه دیگری از اسارت من است... کویر!

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

این روزها - چهارم


این روزها به شدت تو این فکرم که تو زندگیم کجاها رفته ام و به کجاها رسیده ام و اینجایی که هستم کجاست و بعدا به کجا خواهد انجامید... آیا می شد راه دیگه ای رو می رفتم و جای دیگه ای بودم؟
نتیجه ای که الآن گرفتم اینه که زندگیم مشتمل بر هزاران بردار کوتاهه که جمع برداری آنها تقریبا صفره! یعنی هزار راه رو رفتم ولی آخر سر وقتی به کل حرکتام نگاه می کنم انگار فقط درجا زدم... بخشی از اونها را خودم مقصر بودم و بخشی رو هم جامعه و اطرافیانم.... ولی این الآن دیگه برام مهم نیست! مهم اینه که با این وضعیت نمی تونم ببینم زندگیم تو آینده به کجا خواهد رفت و هنوز خودم هم ایده ای ندارم....

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

داستانک

خانم باربارا والترز كه از مجريان بسيار سرشناس تلويزيون هاي معتبر آمريكاست سالها پيش از شروع مبارزات آزادي طلبانه افغانستان داستاني مربوط به نقشهاي جنسيتي در كابل تهيه كرد. در سفري كه به افغانستان داشت متوجه شده بود كه زنان همواره و بطور سنتي 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه مي روند.

خانم والترز اخيرا نيز سفري به كابل داشت ملاحظه كرد كه هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر مي دارند و علي رغم كنار زدن رژيم طالبان، زنان شادمانه سنت قديمي را پاس مي دارند. خانم والترز به يكي از اين زنان نزديك شده و مي پرسد: چرا شما زنان اينقدر خوشحاليد از اينكه سنت ديرين را كه زماني براي از ميان برداشتنش تلاش مي كرديد همچنان ادامه مي دهيد؟

اين زن مستقيم به چشمان خانم والترز خيره شده و مي گويد: به خاطر مين هاي زميني !!!

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

قطعه خوانی - یکم

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

* فروغ

مرز پرگهر - ششم

گویا کسی دوباره در مرز پرگهر دچار اتهام غارتگری و کلاهبرداری و دزدی از بیت المال سرشار از پول و ثروت آن شده است و طبق معمول قبل از آنکه دادگاهی تشکیل شود، دادگاه های عدل الهی سیاست بازها، زودتر در پشت تریبون ها تشکیل شده و بعد هم به جان هم می افتند و بعد از کمی زد و خورد زرگری، بعد یکهو همه چیز مسکوت می شود و انگار نه انگار تا دیروز چه اتهام هایی مطرح بود نعوذبالله استغفرالله!

این حکایت برادررحیمی ماست که در این بازی افتاده.... حالا خورده یا نخورده بماند و به من چه اصلا، نوش جانش، اما حامیان او برایم جالب است که می گویند: " نباید تا زمانی که پرونده‌ای در دادگاه تشکیل نشده و به صدور حکم هم منجر نشده اذهان عمومی را به ویژه درباره اعضای دولت مشوش کرد." 


نمی دانم مگه ریاست همین دولت نبود که کار مشابهی کرد و عده ای را بدون دادگاه برای رای آوردن متهم کرد و هنوز هم معلوم نیستند آن جرثومه های فساد و بخوربخور چه شدند، خوب حالا با بدنه خدوم آن دولت کار مشابهی شده است. به قولی "چیزی که عوض داره، گله نداره"......

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سوال - سوم

کسی می دونه اسم این بیماری چیه که آدم نمی تونه روی مسایل مهم متمرکز بشه و به اونها فکر کنه ولی در عوض ذهنش پر از آت و آشغال اضافه است که نمی تونه از شرشون هم راحت بشه؟