۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

دو راهی!


بدترین لحظات موقعیه که سر دو راهی باشی... باید به این فکر کنی که باید کدوم مسیر رو بری و ارزش گذاری روی این راه ها دیوونت میکنه! اعصاب خوردیش از همه بدتر موقعیه که از نوع آدم های ایده آلیست باشی! چون همش دنبال بهترین گزینه ای در حالی که دنیای محدودت مانع از اینه که همه چیز رو ببینی و همه چیز رو بسنجی و بعد هم همش در این نگرانی هستی که نکنه اون یکی راه بهتر باشه و تو چیزی رو از دست دادی.....
راستی چرا بعضی وقتا زندگی اینقدر تو در تو میشه؟ کاشکی می شد تصمیم گیری رو در این مواقع outsource می کردیم!

دوراهی های موجود:
1- برم نروژ (اسلو) فاینانس بخونم یا برم آمریکا (نیویورک) یک رشته که نمی دونم چیه رو بخونم؟!
2- یک سال دیگه ایران باشم و برای جای بهتر تلاش کنم یا همین امسال هر جا شد برم؟
3- در عشوقلانه جات پا بدم یا نه؟! پا رو چطور؟!! (حق لیسانس این مساله از کیوان است)
4- محل کارم رو عوض کنم یا نه؟
5- سایر دوراهی های دیگر!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

رکسانا صابری

حدود یک سال پیش بود که خانم صابری به من ایمیل زد. از طریق لینکی فهمیده بود که من در مورد فرار مغزها دارم تحقیق می کنم و علاقه مند شده بود که با من صحبت کنه و از نتایج تحقیقم استفاده کنه. در حقیقت گفت داره کتابی در مورد ایران می نویسه که می خواد یک بخش رو به نخبگان ایرانی اختصاص بده و مطمئنا می خواست به این دوری و فرار نخبگان از وطن خودشون اشاره کنه.
در اون زمان من هنوز تحقیقم تموم نشده بود که بتونم خیلی کمکش کنم ولی گفتم شاید بتونم بهش کمک کنم با دو نفر ملاقات کنه. یکی واعظ زاده مشاور علمی احمدی نژاد بود که یک سری حرف های بحث بر انگیز در مورد فرار مغزها زده بود و چون استاد دانشگاه تهران بود من گفتم می تونم بهش کمک کنم که ازش وقت بگیره و به دیدار واعظ زاده بره. البته بعدا در ایمیل هاش وقتی خیلی جهتدار صحبت کرد ترجیح دادم که این کار رو نکنم. می دونید که منظورم چیه؟ بری به مصاحبه یک نفر که از قبل داری اونو می کوبی و اون هم آدم های دولت نهم که همش فکر می کنند دیگران قصد دارند اونها رو تخریب کنند.... به هر حال بعدا خودش گفت که برای این منظور لینک بهتری داره.

نفر دوم دکتر مشایخی بود که می دونم خیلی به این مساله پرداخته بود و حرف های زیادی داشت. من اون روزها به دلیل پروژه درسی هفته ای یکبار مشایخی رو می دیدم و از خانم صابری خواستم که هرچه سریعتر متن درخواست خودش بعلاوه یک سری سوالات مصاحبه رو برای من بفرسته که در یکی از اون دیدارها من به مشایخی بدم و ازش بخوام که قرار مصاحبه به ما بده. کار یک کم گره خورد و بعد مجبور شدیم که تلفنی صحبت کنیم. جالب بود که خانم صابری با وجود اینکه پدر ایرانی داشت و از همه مهمتر شش سال در ایران بود فارسی رو خیلی دست و پا شکسته صحبت می کرد و وقتی قرار شد متن رو برای من بفرسته گفت نمی تونه اون شب بفرسته چون کسی دیگری باید متن فارسی رو براش تایپ کنه چون خودش نمی تونه! و وقتی هم متن رو فرستاد به یک شکلی به نظرم کمی بیش از اندازه غیر حرفه ای نوشته شده بود. از نظر ویرایشی و کلامی خیلی ساده و درهم بود. به هر حال به دلیل مشغله مشایخی اون مصاحبه هم انجام نشد.
گذشت تا این روزها که خبر دستگیری و محاکمه اش رو دیدم. اول می گفتن بدلیل حمل مشروبات گرفتنش و حالا برای جاسوسی 8 سال بهش حبس خورده. من نمی دونم واقعا خانم صابری جاسوس هست یا نیست ولی آدمی مثل صابری به نظرم خیلی ساده تر از اونی به نظر می رسید که این کاره باشه. لااقل یک جاسوس در ایران باید فارسی خوب بلد باشه و یک کم هم تابلو نباشه. خبرنگار قدیمی بی بی سی با این اوضاع و احوالش (ایرانی-آمریکایی-ژاپنی بودنش منظورمه) یک کم تابلو می زنه و راحت نمی تونه کار (جاسوسی!) بکنه....

شاید یک گاف داده و اونها هم شلوغش کردند برای استفاده های دیگه. چون امروز خبری رو دیدم که در دیدار احمدی نژاد و رییس جمهور سوییس (حافظ منافع آمریکا ) حرف هایی رد و بدل شده که آمریکا می خواد صابری آزاد بشه و البته احمدی نژاد هم گفته ما هم تقاضا داریم دیپلمات های ما در عراق آزاد بشند. انگار این ماجرای صابری بیشتر بوی یک معامله می ده و یک برگ برنده برای آزادی دیپلمات های ایرانی در عراقه... خدا داند! ما که سیاست بیلمیریم!

لینک مرتبط:

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

فرمونو ول کردم!

آره زندگی جان! ای که همیشه فرمون رو اون طرفی پیچوندی که من دلم نمی خواسته.... من هی سعی کردم به راست بپیچم تو هی به چپ پیچوندی... باشه! من اصلا فرمون رو ول کردم! پس دیگه نیروهای منفیتو برای زور زدن به فرمون ماشین زندگی من حروم نکن!!
از همه مهمتر خواهش می کنم که حالا که من با جاده خاکی سمت چپ جاده کنار اومدم عشقت نگیره که فرمون رو به راست بپیچونی!!!!! حال ما دیگه گرفتن نداره......

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

Rejected!


جفتکو خوردی؟! نوش جونت! حالا بازم ادامه بده!!
پینوشت 1: جفتک استعاره ای نغز و پر محتوا از reject پر افتخار بنده توسط دانشگاه Queen's می باشد! پس حدس زدن استعاره خر سخت نیست!!
پینوشت 2: جالبه که همه finance یی ها دارند منو reject می کنند!!! و در عوض اونها که دوست ندارم مدام دارند برام پیام "فدایت شوم" می فرستند. من فرمون رو می خوام بکشم راست ولی نیروهایی دخیل هستند که فرمون رو بکشند به چپ! تا به الآن هم برایند نیروها این بوده که ماشین تو خاکی سمت چپ جاده است!!!!

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

کپی رایت دوم : جبر جغرافیایی


این که زاده آسیایی و میگن جبر جغرافیایی
این که لنگ در هوایی، صبحونت شده سیگار و چایی

ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟
کی با ما راه میایی؟ جون مادرت....