۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

انسانه ها - پانزدهم

شاید داستان عاشقی واقعا همین است که یک روزگاری دل به کسی ببندی و همه زندگی خود را در او خلاصه کنی و به او بگویی که او همه زندگی توست و تو عاشقش هستی ولی بعد از مدتی بفهمی که اشتباه می کردی و از او جدا شوی و فراموشش کنی و بروی به کس دیگری دل ببندی و همان احساس را تکرار کنی و همان واژه ها را به او بگویی....

آنقدر این داستان عاشقی تکرار شود تا دیگر تکرار نشود....
.
.
.
.
گفت نمی دانم!