"از زندگی مجرمانه خسته شده بودم... به چند پسر و دختر طراحی درس میدادم که مجاز نبود، برای طراحی از مدل زنده استفاده میکردم که مجاز نبود، سر کلاس صحبتهایی میکردم که مجاز نبود، بجای سریالهای تلویزیون خودمان کانالهایی را تماشا میکردم که مجاز نبود، به موسیقیای گوش میکردم که مجاز نبود، فیلمهایی را میدیدم و در خانه نگهداری میکردم که مجاز نبود، گاهی یواشکی سری به "فیس بوق" میزدم که مجاز نبود، در کامپیوترم کلی عکس از آدمهای دوستداشتنی و زیبا داشتم که مجاز نبود، در مهمانیها با غریبههایی معاشرت میکردم که مجاز نبود، همهجا با صدای بلند میخندیدم که مجاز نبود، مواقعی که میبایست غمگین باشم شاد بودم که مجاز نبود، مواقعی که میبایست شاد باشم غمگین بودم که مجاز نبود، خوردن بعضی غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود، نوشیدن پپسی را به دوغ ترجیح میدادم که مجاز نبود، کتابها و نویسندههای مورد علاقهام هیچکدام مجاز نبود، در مجلهها و روزنامههایی کار کرده بودم که مجاز نبود، به چیزهایی فکر میکردم که مجاز نبود، آرزوهایی داشتم که مجاز نبود و... درست است که هیچوقت بابت این همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضمینی وجود نداشت که روزی بابت تک تک آنها مورد مؤاخذه قرار نگیرم و بدتر از همه فکر اینکه همیشه در حال ارتکاب جرم هستم و باید از دست قانون فرار کنم آزارم میداد..."
* توکای مقدس
پینوشت: نمی دانم چرا این چند وقته به مرزپرگهر گیر داده ام. در حالیکه با این اوضاع احوال درامی که دارم باید دیگرگونه با تاپیکی دیگرگونه تر بنویسم..... به هر حال انگاری دیواری کوتاه تر از مرزپرگهر پیدا نکرده ام که تمام ناراحتی هایم را بر سرش خالی کنم. فکر کنم این نوشته ها و گیرها به مرزپرگهر ادامه یابد..... چاره ای دیگر نیست....
* توکای مقدس
پینوشت: نمی دانم چرا این چند وقته به مرزپرگهر گیر داده ام. در حالیکه با این اوضاع احوال درامی که دارم باید دیگرگونه با تاپیکی دیگرگونه تر بنویسم..... به هر حال انگاری دیواری کوتاه تر از مرزپرگهر پیدا نکرده ام که تمام ناراحتی هایم را بر سرش خالی کنم. فکر کنم این نوشته ها و گیرها به مرزپرگهر ادامه یابد..... چاره ای دیگر نیست....