۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

به همین سادگی: کارو لوکس درگذشت......


این روزها خیلی خوبند از آسمان هم خبر بد می بارد.... آری لوکس هم رفت... این روزها زیاد می شنوی که عزیزی درگذشته است. نمی دانم امسال چه سالی است که این قدر دست مرگ توانا شده است....
من کلا در تحصیل آدم مطیعی نبودم. یعنی هرگز فکر نمی کردم استاد خداست و من بنده او!! در حالی که مطیع بودن و استاد را خداوندگار فرض کردن به نظرم یکی از دلایل موفقیت در کار آکادمیک است و به همین دلیل است که شاید فکر می کنم که برای آن فضا مناسب نیستم. اما لوکس متمایز بود. لوکس را واقعا استاد می دانم و به شاگردیش افتخار می کنم..... نمی دانم دانشکده برق دیگر دانشکده برق خواهد ماند اگر لوکس و دو سه نفری که مانند او بودند نیز آن را ترک کنند....

عکس بالا را در مراسم جشن انقلاب گرفته ام سال 83 در آمفی تئاتر دانشکده برق. لوکس با آن ریش بلند و لبخند همیشگی که چشمانش را کمی کوچک تر می کرد. چند نفر از اساتید آمده بودند تا این روز را جشن بگیرند و از همه عجیب تر شاید حضور لوکس بود..... لوکس کلا آدم ویژه ای بود. با وجود سواد و هوش بالا اصلا خودگیر نبود. گاه برای توضیح مساله ای با من که دانشجوی لیسانسش در منطق فازی بودم مدت ها وقت می گذاشت. شاید اگر بر اساس انسانیت و رفتار و سواد بود ترجیح من این بود که لوکس رییس دانشکده برق شود تا جبه دار. ولی خوب در محیطی مثل ایران که باید مدیر یک سیاست مدار قدرت طلب باشد همان جبه دار برای ریاست بهتر بود. این قیاس از این جهت بود که لوکس و جبه دار هر دو از یک دانشگاه و در زمان های نزدیکی دکترای برق گرفته بودند.
 
یکی دیگه از خصوصیات لوکس به هم ریختگی اتاقش بود!! البته هر آدم باهوشی که سرش شلوغ باشه همینجوریه. کلی پایان نامه و مقاله روی هم توی اتاقش تلنبار شده بود. عکس زیر هم که مال دو سه سال پیشه فکر می کنم برای خیلی ها خاطره باشه. بخصوص اون عکس کاریکاتور انیشتین هم نصفه نیمه تو عکس پیداست...یکی دیگه از خصوصیات لوکس همین بود که شاید بارها آمده بودم اتاقش و دیده بودم در اتاقش همین جوری باز ول شده و خودش هم ساعت ها در آزمایشگاه یا جای دیگه ای بود... 

و سال 85 شاید آخرین روزهای ارتباط جدی ما بود. من خیلی تلاش کردم که تز پایانیم را در زمینه Auctionها با دکتر بگیرم. در حقیقت این را مرتبط تر با رشته بعدی خودم که MBA بود می دونستم. آن روزها می دانستم که خداحافظیم از رشته برق حتمی است و باید که از این سرزمین رخت بربندم و بخت خویش را جای دیگر بجویم. برای این کار یک مانع اصلی بود. گرایشم الکترونیک بود و دانشکده قانون مزخرفی داشت که بچه های الکترونیکی با اساتید گرایش های دیگه نمی تونند تز بگیرند. افضلی کوشا که مشاور بچه های الکترونیکی بود گفت نمی تونم با لوکس تز بگیرم حتی با اینکه دو ماه از پروژه را جلو رفته ام. حتی وساطت راشدمحصل هم جواب نداد. نه با افضلی دیگر حرف زدم و نه دیگر پیش لوکس رفتم و روزهای آخر نکبتی دانشکده برق را با بدی هر چه تمام تر تمام کردم و رفتم .... لوکس هم رفت اما او برای همیشه...
پینوشت: در دانشکده مدیریت که بودم آدم های خوب زیاد بودند مثلا نیلی در اقتصاد و مشایخی در مدیریت خوب بودند اما واقعا کارکترهایی مثل لوکس و راشد محصل را اصلا نه در دانشکده و نه در آدم های دیگر رشته مدیریت که در ایران حرفی برای گفتن دارند، ندیدم.... افسوس برای رشته های مدیریت ایران که از این آدم های نازنین خالی هستند.....