۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

پسرانه


دخترهای ایرانی حتی اونهاییشون هم که خیلی مستقلند و به عبارتی رفتارهاشون پسرانه به نظر میاد، همیشه یک نفر از جنس مونث رو دارند که سفره دلشون پیش اون یک نفر بازه و از سیر تا پیاز همه چیز رو براش تعریف می کنند. اون یک نفر یا مادرشونه یا یک دوست نزدیکشون .... پس طوری برخورد کن که می دونی علاوه بر تاج سر گرامیت، یک جنس مونث دیگه هم دقیقا می دونه تو داری چی کار می کنی!!!
آره پسرم! مواظب کارها و رفتارهات باش!
پ.ن.: البته می گند بخصوص بعد از ازدواج و بالاتر رفتن سن، دخترها دیگه همه چیز رو تعریف نمی کنند اما باز هم همون ها می گند که حتی در این حالت دخترها هنوز هم خیلی چیزها رو برای محرم رازشون تعریف می کنند...

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

مرز پرگهر - دوم

شاید به دلیل اینکه محل کار قبلیم دقیقا در میدان فاطمی و چند کوچه آن طرف تر از وزارت کشور بود، تمامی اتفاقات رخ داده بعد از انتخابات را از نزدیک دیدم. البته قبل تر هم دیده بودم. سال هایی که در دانشگاه تهران بودم و روزهای 16 آذر ... البته درگیری و کتک زدن مردم در انتخابات اصلا با آن روزها قابل مقایسه نبود. به هر حال خاطره ای شد آن روزها، روز شنبه اول بعد از انتخابات، راه پیمایی سکوت روز دوشنبه، روز شنبه بعد از نماز جمعه خامنه ای و من تقریبا تا یک هفته بعدتر هم پایه ثابت حضور در تمامی تظاهرات ها بودم که البته نه برای شعار دادن که برای دیدن و عکاسی... دیدن مردم و نقاط تاریخ کشورم.... و این دیدن ادامه داشت تا موقعی که واقعا ایمان داشتم که اعتراضات به حق و قابل دفاع است...

اما دقیقا از یک جایی به بعد فهمیدم که ادامه این مسیر اصلا درست نیست و همه چیز را رها کردم. دیگر دیدن این همه سطحی نگری و این همه اشتباه برایم سخت شد. شاید مهمترینش قرار گرفتن مردم پشت سر رفسنجانی بود! اویی که خودشان هر روز برای ثروت خودش و خانواده اش هر روز داستان می بافتند. اویی که هر روز می گفتند نصف کیش مال اوست، یک جاده در کانادا برای دخترش است و نصف سایپا و کرمان خودرو برای پسرش است و هرجا می روی فک و فامیلش آنجا هستند... و وقتی گنجی به مدد دوم خرداد و افول قدرت او کتاب عالیجناب سرخپوش را نوشت همه برای گنجی کف زدند که چگونه این دیکتاتور را ضایع کرده است.... اما یکباره همه چیز عوض شد! هم اویی که تا دیروز تخریب می شد از طرف همان ها شد آیت الله! شد سیاستمدار روشنفکر! شد آزادی خواه! شد مظلوم واقع شده! و شاید اگر بمیرد بشود "پدر"! از اینهمه تغییر فهمیدم که این مردم دوباره دچار سردی گرمی هر باره اشان در تاریخ شده اند. امروز به او فحش می دهند و به یکباره فردا دستش را می بوسند. امروز او را کافر می خوانند و به یکباره فردا پشت سرش نماز می خوانند... امروز می گویند درود بر مصدق و فردا می گویند مرگ بر مصدق! امروز پشت سر میرحسین هستند و فردا احتمالا تنهایش می گذارند... تا تاریخ و آینده چه بگوید و نشان دهد....

و البته برایم واضح شد که پشت تمامی این اتفاقات نه یک سری خردورزی و مطالبات به حق که یک سری فتنه گری و تسویه حساب های بالاتری ها در جریان است. مبارزه قدرت عده ای به قیمت جان مردم و رو در رو قرار گرفتن مردم. بسیجی مردم را بزند و مردم هم بسیجی را بزنند اما بازیگران مهره های این شطرنج خود در خانه نشسته اند... آنقدر پوچی این حرکات برایم محرز شد که منی که پایه ثابت عکاسی و حضور در تمامی اتفاقات بودم به یکباره همه چیز را رها کردم. حتی 18 تیر هم نرفتم و حتی آن نماز جمعه کذایی را. البته الآن حسرت آن نمازجمعه را می خورم چون واقعا سوژه های خوبی داشت... حیف!

این همه را گفتم که بماند... بماند که داماد ما را به هوای ریشش در روز عاشورا از ماشین پیاده کرده اند که به نام بسیجی بودن بزنندش، بماند که به ماشین یکی از فامیلهایمان به خاطر چادر سر بودن زنش حمله کرده اند و آجر زده اند و بچه دو ساله اش از وحشت حتی شب نخوابیده... بماند که انگار این وسط همه اینها هم بسیجی هستند و به خاطر تخریب قدیسه های سبز دست به این اعمال می زنند... خودمانیم من که بوده ام و دیده ام که کم از این کارها در میان برادران و خواهران سبز نمی شود! آخر مگر می شود ملتی که همه چیزش پیکان است یکهو جنبش سبزش تویوتا و بنز باشد!

گفتم که بگویم باور کنیم ما با تمدن و انسانیت فاصله داریم... چه سبزمان و چه آنتی سبزمان....چه رهبر سبزمان، چه رهبر مخالفانش... چه بسیجی باتوم بدستمان و چه آدم باتوم خورده امان... ما واقعا با مرزهای عقلانیت و انسان بودن فاصله داریم.... ما در مرز پرگهریم. در جهان سوم!

خدایا کی مرز پر گهر از مرزهای بربریت خارج خواهد شد؟ آیا به عمر من کفاف می دهد؟

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

ایرانه ها - یکم

هر چقدر هم که بخوام ادای روشنفکری دربیارم که این همه طبل و سنج و نذری یک مشت ادا و اصول پوچ مردمیه که اصلا امام حسین رو نمی شناسند و این به سر و سینه زدن هاشون که بدعت صفویه است، مثل کارهای دیگشون ناشی از سطحی نگری و عوام زدگیه و همین فردا که عزاداری تموم شد یک قدم که عوض نشدند هیچ! بدتر از قبل کارهای اشتباه گذشتشون رو انجام می دند، سر مردم کلاه می ذارند، غیبت می کنند، دو به هم زنی می کنند، چشم رو هم چشمی می کنند... اما به هر حال در خیابان ها می چرخم و لذت می برم !

از دیدن اینکه بالاخره یک چیزی وجود داره که این جمع پراکنده همه بهش یه جوری اعتقاد دارند و میتونند دورش جمع بشند لذت می برم. از اینکه می بینم مردمی که به صف کردن پنج نفرشون از جهاد اکبر سخت تره، چه جوری چند صد نفری در صف دسته ها می ایستند لذت می برم. از شنیدن بعضی تم هایی که یادآور کودکی هامه موقعی که بابابزرگم دستم رو می گرفت و به هیات می برد موهای تنم سیخ می شه "سقای حسین سید و سالار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد" .....

و اما از پرده آخر که عطر و طعم قرمه سبزی و قیمه های نذریه که نمی دونید اونها رو با چه ولعی می خورم... راستی کسی می دونه چرا این قیمه و قرمه های نذری امام حسین یه مزه دیگه داره؟

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

شکرانه - سوم


خدا را شکر که وقتی او رفت کسی نگفت که "اونو کشتنش" و این خود آغازی نشد بر کشت و کشتاری بزرگتر.... خدا را شکر که همه توافق دارند به دلیل کهولت بوده و در خواب و بی هیچ داستانی .... خدایا شکرت...

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

سیاست ما عین رانندگی ما - دوم

سیاست ما عین رانندگی ماست! وقتی خودمون پشت فرمونیم خدا رو بنده نیستیم و به حرف هیچکس گوش نمی دیم و راه خودمان را می ریم. اما همینکه در کنار راننده دیگری نشستیم شروع می کنیم به نظر دادن: تند نرو! اینجا رو بپیچ! چرا از اینجا می ری؟! اون مسیر بهتره! اونجا ترافیکه!

پ.ن.: خیلی ها به این دولت انتقاد دارند که درست هم هست ولی ای کاش اون موقع که خودشون هم پشت فرمون بودند لااقل درست رانندگی کرده بودند یا به حرف دیگران گوش می دادند... دیکتاتورهای دیروز، روشنفکران و دموکراسی خواهان امروز... افسوس بر دست های آلوده که می خواهند کارهای پاکیزه انجام بدند البته اگر کارشون پاکیزه باشه و دوباره توش خودخواهی و سهم خواهی نباشه......

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

سیاست ما عین رانندگی ما - یکم

سیاست ما عین رانندگی ماست. در حالیکه خود در صف اول قانون شکنی های مرسوم و عرف شده مانند رد کردن چراغ قرمز و عبور از ورود ممنوع هستیم، در برابر قانون شکنی مشابه دیگران سر خود را به نشانه تاسف تکان می دهیم که چرا آن قانون شکن اینقدر غیرمتمدن و بی شعور است و جان دیگران را به خاطر چند ثانیه زودتر رسیدن به خطر می اندازد...

پ.ن.: هیچ توجه کرده اید که رفتار میرحسین در عدم تمکین به قانون بعد از انتخابات -به قول آقایان البته- چقدر شبیه رفتار همان آقایان در عدم تمکین به قطعنامه های شورای امنیت است؟

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

شکرانه - دوم

دیروز 8 صبح از خانه بیرون زدم و حدود 8:55 رسیدم شرکت. امروز 7:30 از خانه بیرون زدم و 9:20 سر کار بودم.

امروز در ماشین رادیو روشن بود و عزیزی که این روزها عکس پاره شده اش کلی ماجرا درست کرده، در رادیو داشت می گفت : "هدف انقلاب اسلامی تعالی انسان هاست". خدایا شکرت که حتی در شرایطی که احساس انزجار از خودت - و نه مدیریت شهری - داره منفجرت می کنه، باز می تونیم حرف های قشنگ بشنویم. اما نمی دانم چرا این حرف های قشنگ دیگر حس های قشنگ ایجاد نمی کنند....

باز هم خدایا شکرت!

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

انسانه ها - ششم

اگر می خواهی در زندگی رشد کنی و به جایی برسی، سعی کن آدم های ضعیف، ترسو، بلاتکلیف، تنگ نظر و بی فکر رو از شبکه آدم های اطرافت حذف کنی حتی اگر نمی تونی آدم های بهتری رو جایگزین آنها کنی.... اخراج این نوع آدم ها خود نوعی رشد و پیشرفت در زندگی به حساب میاد !

پ.ن.: جالبه که در چند سال گذشته بخصوص بعد از شروع مدیریت و اقتصاد خوندن، آدم هایی رو از زندگیم اخراج کردم که برچسب خیلی هاشون نخبه است. خیلی هاشون هم الآن در بهترین دانشگاه های دنیا مثل MIT دارند وقت خودشون رو تلف می کنند تا هرچه تحصیلات و مدرک خودشون رو بیشتر و شعور و درک زندگیشون رو پایین تر بیارند. آدم های سمپادی و شریفی و تهرانی با مغزهایی پر از خزعبلات بچگانه....

البته الان هم دوست های سمپادی و شریفی و تهرانی خیلی خوب و نزدیک دارم اما نه این برچسب ها، که آدم بودنمان و انسان بودنمان ما را به هم پیوند داده. اینکه وقتی با آنهایی یا حتی اگر از دوردست ها تلفنی با آنها صحبت می کنی، احساس بودن و بزرگ بودن و امیدواری می کنی و تو نیز در این سیکل مثبت به آنها امید و انرژی می دهی....