۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

بلاد کفر یکم - مرزپرگهر سیزدهم - +18 سوم

مردم مرزپرگهر رو فرض کنید که حتی از یک بوس ساده تو خیابون و ساحل و .. به همسرش با خیال راحت محروم بوده و دوست دخترش هم که به دلیل فقدان مکان مجبوره ببره تو ماشین بخار گرفته و یا شب تاریک و کوچه باریک و یا دیگه اگه وقت باشه ببرتش جاده چالوس که نهایت یه لذت ساده ببرند و باز با همه اینها ترس رسوایی ولشون نمی کنه و اگر پلیس و بسیج بهشون کاری نداشته باشند ملت خودجوش و فضول ندید بدید ممکنه این حال کردن رو کوفتشون کنند.

با این همه گرفتاری برای یک حال ساده با جنس مخالف در مرزپرگهر فرض کنید این آدمها بیاند بلاد کفر و چه حالی می شند وقتی می بینند اینجا با زن و دوست دخترت که سهله، با دختری که همین الان از بار و کلاب درآوردی می تونی انواع و اقسام حالها رو تو اتوبوس و مترو و خیابون و رستوران انجام می دی و تازه بعدش رو دیگه کاری نداریم....

کلا یکی از مشخصه های اصلی ایرانی های تازه به بلادکفر اومده اینه که وقتی دو نفر رو می بینند که دارند تو خیابون لب می دند و دیگر اقسام فسق و فجور رو انجام می دند، مثل میخ به این دو نفر زل می زنند و بعد از مدتی هم که اون دو عاشق، صحنه رو ترک کردند بنده خداها هنوز تو کف خیره به مکان خالی باقی می مونند. شاید به اون همه دردسری که تو مرزپرگهر کشیدند دارند فکر می کنند :)))))) دختر و پسر هم نداره...

 خوب محرومیت همراه با دردسر نتیجش همینه دیگه. مقصر نیستیم به خدا.....

پینوشت: تو مترو دختربچه ای حامله رو دیدم که عاشقانه در آغوش پسربچه ای بود که مدام موهایش را با دست شانه می کرد و می بوسیدش... واقعا دختربچه و پسربچه....