۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

داستانک - چهارم


زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:

"مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز.. .وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش. باید بیشتر کره بریزی.... دارن می‌سوزن! مواظب باش! گفتم مواظب باش! اصلا تو هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی...  هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ دارن می سوزن ... اوه! یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....  "

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفتفقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائي سر من مياري....