۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

...

و باز خداحافظ...

خنده های از ته دل آخری و رقصیدن های (ورجه ورجه های! ) دیوانه وار فقط بهانه ای بودند برای فرار از گریه های ناگزیر پایانی و موقع خداحافظی همه می دانند که شاید این آخرین باری بود که ما با هم می خندیدیم ... او نیز خود می داند.... از آن همه دوست جز چند تایی باقی نمانده ایم و هر وقتی نیز به تماشای جدایی های جدید می نشینیم، می خندیم، می رقصیم (ورجه ورجه می کنیم! :) )، خاطره می گوییم و بعد بغض می کنیم، گریه می کنیم و دل می کنیم و خداحافظ و بی آنکه بدانیم سرنوشت ما مسافران را بعد از این چگونه نوشته اند.....

ما در جوانی رسم دل کندن را آنقدر تجربه کرده ایم که دیگر نیاز به پیری نیست .....