۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

چرا از مرز پرگهر می گریزیم؟ (1)

عکس بالا طی یک ایمیل -مانند صدها ایمیل روزانه مشابه بعد از انتخابات- به عنوان صحنه ای از زندان کهریزک ارسال شده است. بعد می بینی جنایت در عکس خیلی فجیع است و باورکردنی نیست. این آدم ها -تحت عنوان ولایی و یا حتی فریب خورده- هر چه باشند انقدر نباید جانی بوده باشند. مگر نه انکه آنها خود نظام طاغوتی شاه را به دلیل اعمال مشابه ساواک مدام تکفیر می کنند و مدام با بیان خاطرات شکنجه های خود و کشتارهای رژیم قبل سعی در توجیه انقلاب و درستی آن دارند، مگر می شود خود بر همان جایگاه تکیه زده باشند؟

بعد برای توجیه این فکر خودت، نظرت جلب می شود به خیسی زمین... عکس باید در زمانی مثلا زمستان گرفته شده باشد پس آن ایمیل نمی تواند واقعیت داشته باشد... تا به این یافته خود را دلخوش می کنی می بینی در پایین عکس یک برگ سبزرنگ افتاده! عکس پس می تواند متعلق به زمانی مانند الآن باشد و احتمالا زمین را باید شسته باشند... کاملا متاثر از صحنه جنایت و سخیف بودن انسان هایی هستی که این صحنه را آفریده اند و ذهن و کنجکاویت راه دیگری برای تایید اینکه این زندانی در ایران است نمی یابد و هنوز امیدواری که اینگونه نباشد...

اما به هر حال نگران می شوی... آنها کسانی هستند که رویشان شده است که جنازه فرزند 25 ساله ای را بعد از یک ماه بازداشت با قباحت هرچه تمام تر به پدر و مادرش تحویل دهند و بعد بدون آنکه معلوم شود واقعا چه بر سر آن جوان گذشته، هنوز از امام زمان دم می زنند و این همه قدرت برای انجام این کارهای سخیف بدون بازخواست شدن و جوابگو بودن را، به عنایات آن حضرت برای تداوم انقلاب و راه امام و شهدا نسبت می دهند.... به راستی آیا اگر کسی با سوء استفاده ازاعتقادات مردم به جنایت دست زد، جانی شدن برای او کار سختی است؟

پینوشت : امنیت روانی و جانی ساده ترین حق هر انسانی است که متاسفانه به دلایل زیاد ما سال هاست که آن را نداریم و این روزها که دیگر صحبت از امنیت روانی و جانی بیشتر شبیه طنز است. دعوای قدرت عده ای سبز و قرمز و سیاه (!) به قیمت آرامش من و جان دیگرانی که کشته شده اند. حتی در مجالس عروسی این روزها هم همه حرفها از اتفاقات و حوادث این روزهاست. به راستی آرامش و امنیت این روزها کجاست؟ چقدر دور ....
به پدرم گفتم که الآن اوضاع خیلی خراب است... خنده ای کرد و گفت: در این 30 سال روزگار بدتر از این هم بوده است فقط تو ندیده ای. روزگاری که صبح این یکی را منافقین می کشتند، شب دیگری را مسلمانان خود خوانده و مسلمان تر از پیغمبر. تازه در همان زمان دیگرانی هم در جنگ شهید می شدند و دیدن جنازه عادی شده بود. ولی همین را هم من از پدرم در اواخر رژیم شاه پرسیدم. او نیز می گفت 50 سال است که ایران همین گونه است. هر روز یک ماجرا برای این که عده ای کشته شوند ... حالا می فهمم این بی ثباتی و عدم آرامش و ارزانی جان آدم ها در امروز ایران، تکراری است از تاریخ نخوانده امان و مردم و جامعه ای که تاریخ خود را نمی داند محکوم به تکرار آن هستند. راستی چهل سال بعد، من به فرزندم چه خواهم گفت؟ آیا آن روزها هم سر اتفاقات بی خود، دعوا و کشتار به راه است؟

لینک: نوشته آقای مطهری در مورد ظلم در جمهوری اسلامی