۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

چرا از مرز پرگهر می گریزیم؟ (3)


بی انصافی است که در مقابل موج فیلتر و سانسور جاری در ایران لب به انتقاد باز کنیم و این کار را توهین به شخصیت خود بپنداریم، وقتی این رفتار در تمامی جامعه ما حتی در کوچکترین اجزای آن یعنی خانواده و مدرسه هم وجود دارد و ما از کودکی تا آخر عمر با این رفتار دیگران بزرگ می شویم. یعنی همیشه آدم هایی وجود دارند که نامشان مادر، پدر، مدیر مدرسه، ناظم، معلم، شاه، رییس جمهور و رهبر و ... است و آنها خوب و بد را می فهمند، آنها دو سه پیرهن بیشتر پاره کرده اند و البته زیردستانی که هیچ نمی فهمند و نمی خواهند هم که بفهمند و مدام باید به آنها گفت که چه کاری بکنند و چه کاری نکنند.

این داستان رفتار عادی و جاری در خانواده های ما و مدارس است. یعنی سیستمی تنبیهی برای اعمال راه درست و صحیح و به راه درست آوردن آدمی! کدام ایرانی هست که در خانواده، پدر و مادری نداشته باشد که مدام به او نگویند: کجا بودی؟ چی کار می کنی؟ این کارو نکن! اون کارو بکن! تو نمی فهمی! ما یک عمر این راه رو رفتیم و بهتر می دونیم! و یا در مدرسه هم به نوع دیگری: چرا بازی می کنی؟! چرا ریاضی دوست نداری؟ چرا نماز جماعت دیر اومدی؟ و هزار تا دستور به همراه تنبیهات دیگه. همه زندگی ما در کودکی و نوجوانی و جوانی و حتی در برخی آدم ها تا میانسالی و آخر عمر، هیچ چیز جز نظرات و تمایلات دیگران و اطرافیان نیست و اگر نتوانی با رفتار خود، استاندارد خواسته شده دیگران را برآورده کنی محکوم به تنبیه هستی حتی اگر این تنبیه این باشد که بگویند "خیلی یک دنده ای!".

مقاومت فرسایشی در برابر سیل خواسته های دیگران در خانواده و جامعه هم شنا در خلاف مسیر رود است. این همه مقاومت برای اعمال تصمیم شخصی در زندگی و فرار از تصمیم گیری دیگران برای زندگی خود و زندگی کردن با استاندارد تعریف شده خود، کل انرژی آدمی را می گیرد و در نهایت آدمی را به ورطه لجبازی و اشتباه عمدی برای اثبات اختیار خود بر زندگی می کشاند. آدم هایی هم که رام می شوند و گردن می نهند به خواست و استاندارد دیگران، کم کم زندگیشان می شود اراده و تصمیم دیگران و دیگر نمی توانند تصمیم بگیرند و در برابر تصمیم های ساده زندگی ترس دارند، چون هیچ وقت با اراده خود تصمیم نگرفته اند و همیشه کسانی بوده اند که بار این کار را برای آنها کشیده اند و حالا اگر آنها خود بخواهند تصمیم بگیرند به قولی "پدرشان در می آید" چون هیچوقت یاد نگرفته اند برای زندگی خود تصمیم های مهم بگیرند و البته یاد هم نگرفته اند که چگونه این کار را کنند. این را باید جامعه، خانواده و مدرسه از کودکی به آدم یاد بدهد تا وقتی آدمی بزرگ شد بتواند ناخدای کشتی زندگی خود باشد نه مسافر قاچاقی کشتی دیگران.

حال مشخص می شود این داستان فیلتر کردن سایت ها و موارد دیگر ریشه در کجا دارد. در حقیقت با این وضعیت خانواده و مدرسه و کلا پرورش جامعه، در سطح بالاتر جامعه یعنی در میان روسای مملکت -چه در زمان رژیم گذشته و چه در رژیم فعلی- هم دقیقا همین دید وجود دارد که آنها بهتر می فهمند یا به عبارتی اصلا آنها می فهمند و کلیت جامعه نمی فهمند و باید به زور به آنها فهماند که چه کاری خوب است و چه کاری بد. مردم نمی فهمند بی بی سی یک عامل بیگانه و کودتاچی است. پس یا باید برای آنها استدلال کرد که اشتباه می کنند یا باید بزنند توی سرشان تا آن کاری که حکومت می خواهد بکنند. مردم ایران هم که با آن وضعیت تربیتی در جامعه متاسفانه قدرت درکشان بالا نیست و واقعا اینگونه پرورش یافته اند که خوب و بد را نمی توانند تشخیص بدهند. پس راه دوم باید اعمال شود: سانسور، فیلتر و سرکوب ....

حال اگر تو جور دیگری تربیت شده باشی، تو بفهمی، تو باشعور باشی، تو درکت بالاتر از جامعه باشد و بعد بخواهی متناسب با درک و شعورت با تو برخورد شود، می بینی که آزادی لازم رو نداری و مدام داری تحقیر می شوی.... تحمل فیلتر سخت است، تحمل سیستم آموزشی سخت است، تحمل خانواده سخت است، تحمل جامعه سخت است. کلا تحمل مرز پرگهر سخت است.....
پینوشت: منظور این نوشته این نبود که واقعا هیچ محدودیتی هم نباید باشد. محدودیت باید باشد اما اندازه دارد و اندازه آن متناسب با درک و موقعیت فرد است.