۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

چرا از مرز پرگهر می گریزیم؟ (2)


مرز پرگهر کشوری است که در آن برطرف کردن ابتدایی ترین و ساده ترین نیازهای هر انسانی مانند خوراک، مسکن، امنیت و نیز مسایل عاطفی تا سر حد بحران دچار مشکل و اولین مشغله های ذهنی هستند. مدام باید اخبار را دنبال کنیم که مبادا خانه، گوشت، چایی و دیگر مایحتاج اولیه گران یا کمیاب نشود و در عین حال نگران کارمان نیز باید باشیم که مبادا به دلیل تصمیمات کاتوره ای کلان از این رو به آن رو نشود. مدام باید در کوچه سرمان همه طرف بچرخد تا مبادا زیر ماشین یک هموطن مسلمان جان ندهیم و به نوعی حتی جلوی در خانه امان هم امنیت جانی نداریم. مدام باید مراقب باشیم تا چگونه نیازهای عاطفیمان را با جنس مخالف برطرف کنیم. باید همیشه نگران باشیم چون اگر ارتباطی به خوبی و خوشی بین دو نفر شروع شود و آنها بتوانند بیماری های روحی معمول در جامعه را پشت سر بگذارند و مثل دو انسان همدیگر را دوست داشته باشند، بدلیل فضولی خانواده ها، دوست ها، دولت، پلیس، بسیج و حرف مردم سرانجامش معلوم نیست. به راستی بنشینید در جمع های دوستانه و دقت کنید که سررشته حرف های مردم کجاست: اکثر حرف ها مختوم و معطوف به ساده ترین نیازهای شکم و زیرشکم شده. ذهن ها درگیرند! درگیر مسایل پیش پاافتاده و انرژی ها تلف می شوند و عمرها به بطالت می گذرند ...

به راستی تمدن و جامعه ای که در ارضای ساده ترین نیازهایش دچار مشکل است و همیشه ذهنش درگیر است و انرژیش هرز می رود، می تواند به مسایل بزرگتر بیاندیشد؟ آیا می تواند رشد کند؟ آیا می تواند به اعضایش فرصت رشد بده؟ من زیاد طرفدار سلسله مراتب مازلو نیستم ولی فکر می کنم لااقل از نظر احتمالی نظر او درست است. یعنی ممکن است که شخص و یا جامعه ای علیرغم اینکه کلی مشکل در برآورده کردن ابتدایی ترین نیازهایش داشته باشد، بتواند پیشرفت کند و به سطوح بالاتر برود، ولی احتمالش خیلی کم است و در مورد ایران که چه عرض کنم....

یک راه حل برای فرار از اینهمه بلاتکلیفی تحمیلی که بخش اعظم آن ناشی از جامعه است، ترک آن جامعه ای است که این زنجیرها را به پای ذهن آدم هایی انداخته است که قصد دارند پرواز کنند، رشد کنند و این چند سال عمرشان را انسان وار زندگی کنند . نه اینکه بعد از سال ها به این نتیجه برسند که عمرشان فقط تلف شده است و هیچ بدست نیاورده اند. نه آخرتی و نه دنیایی. هر دو طرف جهنم بوده است....
پینوشت: من رابطه مشخصی بین ثروت و تمایل به خارج از کشور ندیده ام و بین همه گروه های درآمدی، تمایل به رفتن را دیده ام. اما در میان کسانی که نیازهای عاطفی ارضا شده دارند-بخصوص از طریق ازدواج موفق- معمولا تمایلات کمتر بوده است یا حاد نیستند. البته بعد از مدتی که آن نیازهای عاطفی ارضا شدند و دیگر در اولویت خواسته های فرد نیستند و به همین دلیل نیازهای سطح بالا مطرح می شوند، به یکباره می بینم آن دوستان از اینکه ازدواج کرده اند و از فرصت رفتن به خارج استفاده نکرده اند پشیمان می شوند یا لااقل حسرتش را می خورند. البته باز این موضوع در مورد همه صادق نیست.