دو روش متضاد نسبت به برخورد به حوادث زندگی وجود داره. یک اینکه هر اتفاقی در زندگی واقعا مهمه و آدم باید کاملا تحت تاثیر اون اتفاق قرار بگیره و اگر بده داغون بشه و اگر خوبه پر از انرژی و شادی بشه. یه جورایی برونگرایی در برخورد با حوادث.
روش متضاد اینه که زندگی پر از این بالا و پایین هاست و آدم دنیا دیده می دونه که این شکست و این پیروزی تکراریه و نیاز نیست نسبت به چیزی که همیشگیه عکس العمل ویژه ای نشون داده بشه. چون به محض ناراحتی از شکست به سرعت ممکنه که یک پیروزی داشته باشی یا بر عکس. یه جور خونسردی و بی خیالی در ارتباط با حوادث پیرامون....
البته آدم ها خاکستریند و بین این دو طیف قرار دارند، اما فکر می کنم به هر حال به یک جای جغرافیایی در بین این دو طیف تعلق دارند. اما مشکل موقعی ایجاد میشه که ندونی دقیقا به کجا تعلق داری. یک موقع آروم و خونسرد و یه موقع انفجار احساسات. در این مواقع گاهی به خونسردی خودت شک می کنی و گاه از این همه احساسات بیرون ریخته تعجب می کنی...
روش متضاد اینه که زندگی پر از این بالا و پایین هاست و آدم دنیا دیده می دونه که این شکست و این پیروزی تکراریه و نیاز نیست نسبت به چیزی که همیشگیه عکس العمل ویژه ای نشون داده بشه. چون به محض ناراحتی از شکست به سرعت ممکنه که یک پیروزی داشته باشی یا بر عکس. یه جور خونسردی و بی خیالی در ارتباط با حوادث پیرامون....
البته آدم ها خاکستریند و بین این دو طیف قرار دارند، اما فکر می کنم به هر حال به یک جای جغرافیایی در بین این دو طیف تعلق دارند. اما مشکل موقعی ایجاد میشه که ندونی دقیقا به کجا تعلق داری. یک موقع آروم و خونسرد و یه موقع انفجار احساسات. در این مواقع گاهی به خونسردی خودت شک می کنی و گاه از این همه احساسات بیرون ریخته تعجب می کنی...