۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

بهای نادانی و ندانم کاری را چه کسی باید بدهد؟

خبر: شمس‌الدين حسيني وزیر اقتصاد و دارایی رشد نقدينگي را علت اصلي تورم دانست و گفت كه دولت نيز اين موضوع را پذيرفته است.وزير اقتصاد و دارايي در شرايطي از پذيرش ارتباط ميان تورم و نقدينگي سخن به ميان آورده است كه پيش از اين بعضا برخي مسوولان دولتي قائل به ارتباطي بين تورم و نقدينگي نبوده‌اند. از جمله بهمن‌ماه سال 1384 زماني‌كه محمود احمدي‌نژاد، رييس‌جمهور براي دفاع از اولين لايحه بودجه‌اش در مجلس هفتم حاضر شده بود صراحتا ارتباط بين نقدينگي و تورم را رد كرد و آن‌را فاقد مبناي علمي و اقتصادي دانست.

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

بهترین تخریب، دفاع احمقانه است!

موسی قرباني در دفاع از محصولی: محصولي همچنين به ابهام نمايندگان در مورد وام 400 ميليارد توماني پاسخ داد و مشخص شد كه وي تاكنون يك ريال هم از دولت وام نگرفته است.
دوباره موسی قربانی در دفاع از محصولی در مقابل گفته های همسر شهید باکری: زن شهيد باكري، ساليان پيش همسر باكري بوده و مدت‌‏هاست كه شوهر كرده و نمي‌‏شود اختلاف نظر او را با محصولي ملاك راي نمايندگان قرار داد.(لینک)

آخه کی تا به حال ریالی هم از دولت وام نگرفته؟!!! یکهو از اتهام دریافت وام 400 میلیاردی میرسه به جایی که حتی یک ریال هم وام نگرفته! و برای دومی هم جز احساس شرمندگی و تاسف از اینکه آدمی چون قربانی با این طرز تفکر بر قانونگذاری ایران است کار دیگری نمی توانم بکنم...

پینوشت 1: مرا با محصولی و غیر محصولی چه کار؟ مرا با قربانی و غیرقربانی چه کار؟ مگر من آنها را برگزیده ام؟ و یا اگر هم برگزیده باشم مگر حق بازخواست آنها را دارم؟ اگرچه هندوانه ای زیر بغل دارم که من قیم مسئولین هستم تا احتمالا صندوق های رای را پر کنم تا با رای به این مسلمانان بهشتی مشتی بکوبم بر دهان جهنمیان زیاده خواهی که اسلام را نمی فهمند اما فعلا آنها سوارند و من پیاده....
واقعا نمی دانم چرا با آدم هایی که من قیم آنها به حساب می آیم هیچ احساس نزدیکی ندارم! نه در وادی "مشتی" و دینی بودنم آنها و حرف هایشان را می فهمم و نه در وادی "دونالد" و غربی بودنم! انگار اینها را از کره مریخ آورده اند و ما در کابوسی تمام وقت، اعمال و گفتار غیرانسانی آنها را تحت نام اسلام و انقلاب به نظاره نشسته ایم....

پینوشت 2: این مطلب رو هم در مورد ازدواج زن شهید و همین گفته آقای قربانی در مورد همسر شهید باکری بخونید.

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

مرد ِ مرد: شناخت مرد بودن

چند وقت پیش داشتم با یک زن روانشناس که اتفاقی دیده بودم صحبت می کردم. سر صحبت از همه جا رفت تا رسیدیم به این که چه کتابی در این بازار کتاب های پر زرق و برق خوبه که به نکته جالبی در مورد فقدان کتاب در مورد مردها اشاره کرد! راست میگفت بیشتر کتاب های روانشناسی به زن ها و روان آنها اختصاص داره که دلیلش رو اینطور بیان کرد که برای مردها خیلی مهم بوده که بدانند در داخل روان زن ها چه می گذرد ولی برعکس زن ها اهمیت نمی دهند که درون مردها چه می گذرد. همیشه زن موجود رمزآلود خلقت بوده و در حقیقت عطش مردها برای جلب این موجود لطیف خلقت و آمادگی روانی آنها برای مقوله عشق، آنقدر مهم بوده که ادبیات روانشناسی تا حدود زیادی به زن ها اختصاص پیدا کرده و مردها در این زمینه مهجور مانده اند. این باعث شده که شاید مردها اونطور که باید شناخته نشوند و یا حتی دچار مشکلاتی شوند که شنیدن آنها باعث تعجب بشه بطوریکه بعضی ها از شنیدن که اینکه مردها هم دچار شکست عاطفی می شوند تعجب می کنند چون شاید این رنجش ها را فقط مخصوص زن ها می دانند....
به هر حال این رو گفتم که کتابی رو معرفی کنم که مخصوص مردهاست. مردهایی که فراموش شده اند و الآن نقاب هایی دارند که بیشتر اونها رو شبیه زن ها کرده تا تعریف یک مرد و این شناخت مردها را برای زن ها و حتی خودشان سخت کرده است. نوشته زیر در مورد ما مردهاست برگرفته از سه فصل اول این کتاب یعنی مرد مرد و تفسیری بر روان و نقش به هم ریخته ما مردها در حدود 50 سال گذشته..... بخونیدش جالبه:

پسر وقتی به دنیا می آید در کنار مادر است و تا هنگامی که نتواند وابستگی های حیاتی خود را از جامعه مردانه تامین کند به مادر خود وابسته باقی می ماند. او ناخداگاه محرم اسرار مادر و حرف های زنانه می شود. ناراحتی مادر از رفتار مردانه پدر و عدم درک او را می شنود و به این طریق به تدریج دچار دید منفی از مردها و مردانه بودن و بخصوص پدر خود می شود. او باید روزی از دنیای زن ها جدا شود تا رسالت مرد بودن خود را بفهمد و انجام دهد... او مرد است و باید مرد باشد! جالب است که در بعضی قبایل قدیمی پسران جوان را طی مراسمی -مانند جشن تکلیف مسلمانان- از زن های قبیله جدا می کردند و آنها را به دنیای مردها یعنی دنیای شکار و تلاش برای تامین زندگی خانواده و به عبارتی یادگیری مسئولیت های مردانه می کردند. این حادثه تولد دوم برای پسر جوان محسوب می شد زیرا که باعث درک او از مرد بودن خود می شد. در مدت بعد از این، پسر جوان همدم پدر خود می شد و پدر به او کشاورزی، شکار و راه و رسم زندگی را یاد می داد. پدر معلم پسر بود و هر چند تعلیماتش به نظر ما سنتی بود اما مهم بود. برای پسر راه زندگی آن چیزی بود که یا باید از زن ها می آموخت و زنانه می ماند یا خودش می آموخت که سال ها در تلاطم و اتلاف عمر به نتیجه نمی رسید و یا از پدرش می آموخت و سریع مرد می شد.....

اما در 50 سال گذشته در جامعه ما و در دو قرن قبل در جوامع صنعتی چه رخ داده است؟ با توسعه صنعتی شدن و کارخانه ها و سازمان ها، پدرها به درون مکان هایی قدم گذاشتند که نمی توانستند آن را به پسران و همسر خود نشان دهند. آنها دیگر نمی توانستند نشان دهند که قهرمان مبارزه با سرما در کشاورزی و یا شکار هستند. آنها دیگر قهرمان و تکیه گاه زن و فرزند خود محسوب نمی شدند. آنها صبح با سوت کارخانه به کار می رفتند و بعد از ظهر پیکر خسته آنها مملو از ناراحتی های ذهنی به خانه باز می گشت و نمی توانست نشان دهد در این روز بر او چه گذشته و او چه آدم مهمی بوده است و البته شاید هم نبوده است. زن همیشه مرد را در این مجادله قرار داد که چرا خستگیش را به خانه می آورد و مرد چرا فعالیت او را درک نمی کند چون زن هم در همین زمان که مرد در کارخانه بوده، زحمت کشیده یا حتی بیرون کار کرده پس با مرد مساوی است. دیگر مرد در جایگاه مرد قبلی نیست!

حال پسر این مجادلات را گوش می دهد و بیش از پیش به سمت مادر و استدلال های منطقی او کشیده می شود. او در 18 سالگی که سنی است که او باید وارد دنیای مردها شود بدلیل اینکه پدرش نمی تواند مانند قبل از عهده این کار بربیاید بیشتر در دنیای زن ها ماندگار می شود و این ماندگاری بیشتر، به تنفر بیشتر از پدر منجر می شود. او حتی سعی می کند با حرف و رفتارش ضعف های پدرش را برجسته کند و همگام با مادرش پدرش را بیشتر خوار و خفیف کند و متاسفانه از شکستن پدر و ضعیف نشان دادن او لذت می برد. این کارها و افکار به تنفر حتی از مردانه بودن خودش منتهی می شود. از اینکه متنفر می شود که فکر کند او نیز شاید بعد از مدتی مانند پدرش موجودی سخیف شود که سبب رنجش موجود لطیف و زودرنج زن ها می شود. او در نهایت به این نتیجه می رسد که باید تمام تلاشش را بکند که بیشترین تطابق را با زن ها داشته باشد و نه مردها تا بتواند زن ها را نرنجاند و البته زن ها او را دوست داشته باشند.

به این ترتیب پسر به جای مرد بودن "پسر خوب مامان" می شود! کسی که برای هر کاری ابتدا باید رضایت مادرش را جلب کند. باید مثل دخترها شب ها دیر نیاید، سر هر کاری که می خواهد برود بهتر است که نرود و مادر را ترک نکند و یا اگر می رود اول از هر چیز شماره تماس و آدرسش را به مادرش بدهد که کاملا تحت کنترل باشد، او باید قبل از هر چیز روابطش با دخترها را به اطلاع مادرش برساند که به طور طبیعی رقیب دخترها در تصاحب پسرش محسوب می شود.. پسر شاید تا آخر عمر نتواند بدلیل تنفری که مادرش در ذهنش کرده شبیه پدرش باشد و البته بعد از مدتی نیز از اینکه مدام مردانگیش را نفی کند و بخواهد چیزی باشد که نیست احساس خواری و کوچکی می کند. تمامی این ها "بحران مرد بودن" را به دنبال دارد.

یکی از این بحران ها در عشق رخ می دهد که ناشی از "بی حسی مرد" است. پسر اگر در کنار پدر یا کسی که نقش پدر را داشت می بود می آموخت که زن ها چه کسانی هستند و تعریفی از رابطه با آنها هر چند ساده می آموخت. او یاد می گرفت عشق به تعریف مردانه چیست و باید چگونه جنسیت خود را بشناسد. دخترها با بزرگ شدن سینه هایشان و تغییر لباس زیر به راحتی می فهمند جنسیتشان چیست و دیگران نیز می فهمند که باید به او بگویند حرفهایی را که باید بداند. اما مردها بدلیل نبود این نشانه های ظاهری آشکار و البته رابطه بدون شرم با پدر، جنسیتشان حتی برای خودشان ناشناخته می ماند. آنها گاه شب ها محتلم می شوند و یا با دیدن صحنه های جنسی نعوذ می کنند و یا به خودارضایی روی می آورند. ولی بدلیل نبود پدر آگاه و دوست و اطلاعات مرد بودن که فقط در دنیای مردانه وجود دارد، تمامی اینها حتی برای خودشان تا سال ها نامفهوم می ماند. آنها بی حس شده اند نمی دانند دقیقا درونشان چه می گذرد......

به همین دلیل جدا بودن پسران از پدر و پیوستنشان به مادر سبب شده که آنها تعریفشان از عشق بیشتر زنانه باشد تا مردانه! به همین دلیل دقیقا خود را به خاطر هوس هایشان سرزنش می کنند و در رابطه با دخترها معمولا رشته رابطه را به دست دخترها می دهند چون خود دقیقا نمی دانند از این رابطه چه می خواهند و البته از بیان درونشان به دلیل رنجاندن دختر ترس دارند. این بی حسی مرد را باز هم تشدید می کند. نمی داند چه احساسی دارد چون تمام احساساتش زنانه است و این احساسات برای خودش غیرقابل درک است اما باید آن را نشان دهد چون فکر می کند به جز این راهی برای ابراز عشق و جلب نظر یک دختر وجود ندارد. او باید بیش از آن که نشان دهد مرد است باید نشان دهد جنتلمنی است که افکار مدرن در مورد زن ها دارد و حتی گاه به مردها و دنیای آنها بد و بیراه بگوید تا بتواند دید مثبتی در زن ایجاد کند..... پایان این بازی به ضرر خود زن است. او به جای یک مرد با یک زن دیگر همدم شده که نمی تواند بفهمد درونش چه می گذرد چون کاملا بی حس و نابهنجار شده است....


خواندن این کتاب اگر چه کمی متنش با داستانی همراه است که استعاره هایی گاه سخت برای فهم دارد، ولی من به هر حال آن را توصیه می کنم. مردها باید خود را بشناسند .....
پینوشت: با تشکر از دکتر شیری بابت معرفی این کتاب.....

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

او با ماست یا ما با اوییم؟

به نظرسنجی مش دونالد در طی 20 روز گذشته 45 پاسخ داده شد که نتایج آن به صورت زیر است :
اوباما : 28 نفر (62%)
مک کین : 9 نفر ( 21%)
ممتنع : 8 نفر (17% )

گویا ما با او هستیم. امیدوارم که زود پشیمان نشویم.....

پایان یک آبروریزی و آبروریز سیاسی

با تشکر از علی مطهری نماینده تهران بابت به تاریکی فرستادن دوباره این آبروریز سیاسی ( قول داده بودم ازش تشکر کنم اگر این دفعه محکم بایستد! )

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

سفرنامه هشتم : مش دونالد واقعا مشتی شد!

داخل صحن امام رضا

صحن انقلاب ( سقاخانه اسماعیل طلا )

پنجره فولاد
تشکر: با تشکر از ماموران ورودی ها و صحن ها که با دید اغماض به این عمل ممنوعه عکس گرفتن نگاه کردند....