۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

مرد ِ مرد: شناخت مرد بودن

چند وقت پیش داشتم با یک زن روانشناس که اتفاقی دیده بودم صحبت می کردم. سر صحبت از همه جا رفت تا رسیدیم به این که چه کتابی در این بازار کتاب های پر زرق و برق خوبه که به نکته جالبی در مورد فقدان کتاب در مورد مردها اشاره کرد! راست میگفت بیشتر کتاب های روانشناسی به زن ها و روان آنها اختصاص داره که دلیلش رو اینطور بیان کرد که برای مردها خیلی مهم بوده که بدانند در داخل روان زن ها چه می گذرد ولی برعکس زن ها اهمیت نمی دهند که درون مردها چه می گذرد. همیشه زن موجود رمزآلود خلقت بوده و در حقیقت عطش مردها برای جلب این موجود لطیف خلقت و آمادگی روانی آنها برای مقوله عشق، آنقدر مهم بوده که ادبیات روانشناسی تا حدود زیادی به زن ها اختصاص پیدا کرده و مردها در این زمینه مهجور مانده اند. این باعث شده که شاید مردها اونطور که باید شناخته نشوند و یا حتی دچار مشکلاتی شوند که شنیدن آنها باعث تعجب بشه بطوریکه بعضی ها از شنیدن که اینکه مردها هم دچار شکست عاطفی می شوند تعجب می کنند چون شاید این رنجش ها را فقط مخصوص زن ها می دانند....
به هر حال این رو گفتم که کتابی رو معرفی کنم که مخصوص مردهاست. مردهایی که فراموش شده اند و الآن نقاب هایی دارند که بیشتر اونها رو شبیه زن ها کرده تا تعریف یک مرد و این شناخت مردها را برای زن ها و حتی خودشان سخت کرده است. نوشته زیر در مورد ما مردهاست برگرفته از سه فصل اول این کتاب یعنی مرد مرد و تفسیری بر روان و نقش به هم ریخته ما مردها در حدود 50 سال گذشته..... بخونیدش جالبه:

پسر وقتی به دنیا می آید در کنار مادر است و تا هنگامی که نتواند وابستگی های حیاتی خود را از جامعه مردانه تامین کند به مادر خود وابسته باقی می ماند. او ناخداگاه محرم اسرار مادر و حرف های زنانه می شود. ناراحتی مادر از رفتار مردانه پدر و عدم درک او را می شنود و به این طریق به تدریج دچار دید منفی از مردها و مردانه بودن و بخصوص پدر خود می شود. او باید روزی از دنیای زن ها جدا شود تا رسالت مرد بودن خود را بفهمد و انجام دهد... او مرد است و باید مرد باشد! جالب است که در بعضی قبایل قدیمی پسران جوان را طی مراسمی -مانند جشن تکلیف مسلمانان- از زن های قبیله جدا می کردند و آنها را به دنیای مردها یعنی دنیای شکار و تلاش برای تامین زندگی خانواده و به عبارتی یادگیری مسئولیت های مردانه می کردند. این حادثه تولد دوم برای پسر جوان محسوب می شد زیرا که باعث درک او از مرد بودن خود می شد. در مدت بعد از این، پسر جوان همدم پدر خود می شد و پدر به او کشاورزی، شکار و راه و رسم زندگی را یاد می داد. پدر معلم پسر بود و هر چند تعلیماتش به نظر ما سنتی بود اما مهم بود. برای پسر راه زندگی آن چیزی بود که یا باید از زن ها می آموخت و زنانه می ماند یا خودش می آموخت که سال ها در تلاطم و اتلاف عمر به نتیجه نمی رسید و یا از پدرش می آموخت و سریع مرد می شد.....

اما در 50 سال گذشته در جامعه ما و در دو قرن قبل در جوامع صنعتی چه رخ داده است؟ با توسعه صنعتی شدن و کارخانه ها و سازمان ها، پدرها به درون مکان هایی قدم گذاشتند که نمی توانستند آن را به پسران و همسر خود نشان دهند. آنها دیگر نمی توانستند نشان دهند که قهرمان مبارزه با سرما در کشاورزی و یا شکار هستند. آنها دیگر قهرمان و تکیه گاه زن و فرزند خود محسوب نمی شدند. آنها صبح با سوت کارخانه به کار می رفتند و بعد از ظهر پیکر خسته آنها مملو از ناراحتی های ذهنی به خانه باز می گشت و نمی توانست نشان دهد در این روز بر او چه گذشته و او چه آدم مهمی بوده است و البته شاید هم نبوده است. زن همیشه مرد را در این مجادله قرار داد که چرا خستگیش را به خانه می آورد و مرد چرا فعالیت او را درک نمی کند چون زن هم در همین زمان که مرد در کارخانه بوده، زحمت کشیده یا حتی بیرون کار کرده پس با مرد مساوی است. دیگر مرد در جایگاه مرد قبلی نیست!

حال پسر این مجادلات را گوش می دهد و بیش از پیش به سمت مادر و استدلال های منطقی او کشیده می شود. او در 18 سالگی که سنی است که او باید وارد دنیای مردها شود بدلیل اینکه پدرش نمی تواند مانند قبل از عهده این کار بربیاید بیشتر در دنیای زن ها ماندگار می شود و این ماندگاری بیشتر، به تنفر بیشتر از پدر منجر می شود. او حتی سعی می کند با حرف و رفتارش ضعف های پدرش را برجسته کند و همگام با مادرش پدرش را بیشتر خوار و خفیف کند و متاسفانه از شکستن پدر و ضعیف نشان دادن او لذت می برد. این کارها و افکار به تنفر حتی از مردانه بودن خودش منتهی می شود. از اینکه متنفر می شود که فکر کند او نیز شاید بعد از مدتی مانند پدرش موجودی سخیف شود که سبب رنجش موجود لطیف و زودرنج زن ها می شود. او در نهایت به این نتیجه می رسد که باید تمام تلاشش را بکند که بیشترین تطابق را با زن ها داشته باشد و نه مردها تا بتواند زن ها را نرنجاند و البته زن ها او را دوست داشته باشند.

به این ترتیب پسر به جای مرد بودن "پسر خوب مامان" می شود! کسی که برای هر کاری ابتدا باید رضایت مادرش را جلب کند. باید مثل دخترها شب ها دیر نیاید، سر هر کاری که می خواهد برود بهتر است که نرود و مادر را ترک نکند و یا اگر می رود اول از هر چیز شماره تماس و آدرسش را به مادرش بدهد که کاملا تحت کنترل باشد، او باید قبل از هر چیز روابطش با دخترها را به اطلاع مادرش برساند که به طور طبیعی رقیب دخترها در تصاحب پسرش محسوب می شود.. پسر شاید تا آخر عمر نتواند بدلیل تنفری که مادرش در ذهنش کرده شبیه پدرش باشد و البته بعد از مدتی نیز از اینکه مدام مردانگیش را نفی کند و بخواهد چیزی باشد که نیست احساس خواری و کوچکی می کند. تمامی این ها "بحران مرد بودن" را به دنبال دارد.

یکی از این بحران ها در عشق رخ می دهد که ناشی از "بی حسی مرد" است. پسر اگر در کنار پدر یا کسی که نقش پدر را داشت می بود می آموخت که زن ها چه کسانی هستند و تعریفی از رابطه با آنها هر چند ساده می آموخت. او یاد می گرفت عشق به تعریف مردانه چیست و باید چگونه جنسیت خود را بشناسد. دخترها با بزرگ شدن سینه هایشان و تغییر لباس زیر به راحتی می فهمند جنسیتشان چیست و دیگران نیز می فهمند که باید به او بگویند حرفهایی را که باید بداند. اما مردها بدلیل نبود این نشانه های ظاهری آشکار و البته رابطه بدون شرم با پدر، جنسیتشان حتی برای خودشان ناشناخته می ماند. آنها گاه شب ها محتلم می شوند و یا با دیدن صحنه های جنسی نعوذ می کنند و یا به خودارضایی روی می آورند. ولی بدلیل نبود پدر آگاه و دوست و اطلاعات مرد بودن که فقط در دنیای مردانه وجود دارد، تمامی اینها حتی برای خودشان تا سال ها نامفهوم می ماند. آنها بی حس شده اند نمی دانند دقیقا درونشان چه می گذرد......

به همین دلیل جدا بودن پسران از پدر و پیوستنشان به مادر سبب شده که آنها تعریفشان از عشق بیشتر زنانه باشد تا مردانه! به همین دلیل دقیقا خود را به خاطر هوس هایشان سرزنش می کنند و در رابطه با دخترها معمولا رشته رابطه را به دست دخترها می دهند چون خود دقیقا نمی دانند از این رابطه چه می خواهند و البته از بیان درونشان به دلیل رنجاندن دختر ترس دارند. این بی حسی مرد را باز هم تشدید می کند. نمی داند چه احساسی دارد چون تمام احساساتش زنانه است و این احساسات برای خودش غیرقابل درک است اما باید آن را نشان دهد چون فکر می کند به جز این راهی برای ابراز عشق و جلب نظر یک دختر وجود ندارد. او باید بیش از آن که نشان دهد مرد است باید نشان دهد جنتلمنی است که افکار مدرن در مورد زن ها دارد و حتی گاه به مردها و دنیای آنها بد و بیراه بگوید تا بتواند دید مثبتی در زن ایجاد کند..... پایان این بازی به ضرر خود زن است. او به جای یک مرد با یک زن دیگر همدم شده که نمی تواند بفهمد درونش چه می گذرد چون کاملا بی حس و نابهنجار شده است....


خواندن این کتاب اگر چه کمی متنش با داستانی همراه است که استعاره هایی گاه سخت برای فهم دارد، ولی من به هر حال آن را توصیه می کنم. مردها باید خود را بشناسند .....
پینوشت: با تشکر از دکتر شیری بابت معرفی این کتاب.....