دردسری است وقتی به هیچ جبهه ای تعلق نداشته باشی در کشوری که همه انتظار دارند که بالاخره بگویی که موافقی یا مخالف و هیچ راه سومی انگار وجود ندارد. سعی من همیشه در همرنگ جماعت بودن است تا درگیر حرف های بی پایان بر سر مسایل پوچ نشوم. اگر جمع بسیجی است دعا به جان آقا می کنم و اگر جمع مخملی است در رسای این جنبش تاریخی و رهبران شجاعش سخن می گویم. اما دیگر گاهی اوقات نمی توانم ساکت باشم! یعنی امثال برادر ابطحی نمی گذارند!
در حقیقت سیاسی ها بخصوص از نوع سیاسی بازش معمولا انسان های بی اراده ای هستند. آنها یاد گرفته اند که قدرت دارند اما فراموش می کنند در بسیاری از موارد منبع این قدرت صندلی آنها و اطرافیان و قدرت لابی آنهاست و نه اراده و خصوصیات منحصر به فرد شخصی آنها. ایران هم که نمونه بارز همینگونه آدم هاست. بی لیاقت هایی که در موج ها سوار اتوبوس شده اند و به یک باره سر از ریاست و سیاست درآورده اند.... اما تا دیروز کجا بودند خدا داند....
این آدم ها مدام می بینند برای هر حرف بی ارزششان ده ها دوربین و بلندگو و خبرنگار بی صبرانه منتظرند و بالا و پایین می شوند و اینگونه توهم برشان می دارد که کسی هستند. البته جامعه هم توهم برش می دارد که آنها واقعا کسی هستند. اما وقت عمل باید آنها را شناخت... روزی که آنها باید روی پای خودشان، اراده خودشان و مقاومت خودشان حساب کنند نه رفیق و دوست و آشنا و لابی و قس علی هذا.... آدم فروشی یکی از رفتارها در این مواقع است!
به هر حال مزد آدم فروشی آزادی است! تو آدم ها را بفروش و ما هم تو را آزاد می کنیم. تو بگو که نفهمیدی و غلط کردی و به نیابت از دیگران هم بگو که آنها هم غلط کردند تا با این پرونده قطور از اعتراف به خیانت و ارتکاب به این سنگین ترین جرم ها چون براندازی و شورش و تهدید امنیت ملی و دست داشتن در هرج و مرج ها و قربانی کردن آدم ها آزاد شوی! باور کن! آزادی مزد آدم فروشی است!
ولی عده دیگری که فقط حرف امثال تو را گوش کردند رفتند به کهریزک و بعضی هایشان هم جنازه اشان باز گشت.... راستی اینترنت زندانت ADSL بود؟ می دانی کهریزک حتی Dial-up هم نداشت! می دانی تو وقتی به خاطر چند ماه زندانی شدن دلت برای خانواده تنگ شده بود و آسمان و زمین را به خاطر تو و مظلوم نمایی برای تو به هم می بافتند، عده ای در این کشور به خاطر تو و افکار تو و حرف های تو که البته اعتراف کردی همه اراجیف بوده آن هم در کمتر از دو ماه زندانی شدن، باید برای همیشه دلشان برای فرزندشان تنگ باقی بماند و حتی نتوانستند مراسمی شایسته برای عزیزشان بگیرند؟ راستی چگونه یک آدم با این همه فضاحت و رسوایی رویش می شود هنوز سرش را بالا بگیرد و از آزادی خودش استفاده کند و لبخند به لب بیاورد وقتی پیروی از افکار او و امثال او، آزادی دیگران را گرفته و خانواده هایشان را گریان کرده است؟
کاش می شد که موسوی و خاتمی را هم به زندان می برند تا عیارشان سنجیده شود که آنها هم بعد یک ماه دچار انقلاب فکری شده و عاقل می شوند و به دل و قلوه دادن با رییس زندان و بازجو مشغول می شوند یا واقعا مردی و مردانگی بر سر عقیده وجود دارد... البته اگر عقیده ای وجود داشته باشد!!!!
پینوشت 1: هر وقت خواستید توجیهی برای رفتار آقای ابطحی پیدا کنید دوستان دیگر ایشان را به یاد بیاورید که مثل ایشان آدم فروشی و اعتراف نکردند و به قولی نگفتند که عاقل شده اند(!) و هنوز در زندانند.... در ضمن هنوز ایشان با اینکه آزاد شده اند نگفته اند که تحت فشار آن کارها را کرده اند. فعلا آزادی و خانواده مزه کرده....
پینوشت 2: من از آقای ابطحی بی اراده ترم و همان روز اول به همه چیز اعتراف می کنم ! :) اما من یک فرق دارم و آن اینکه اگر عرضه ندارم کاری را انجام دهم، دست به آن کار نمی زنم. اگر طاقت ندارم زندان بروم از دیگران نمی خواهم جانشان را بگیرند کف دستشان و برای حرف ها و عقاید من بیایند در خیابان...