علیرغم اینکه امسال ایران می مونم ولی نمی دونم چرا به طرز کاملا ابلهانه یا کاملا عاقلانه ای اصلا احساس بدی ندارم! برای این هفته احتمالا یک سفر می رم شیراز یا تبریز. کلاس خطاطی هم ثبت نام کردم تا این خط به هم ریخته نستعلیقم رو دوباره بعد از مدت ها بازیابی کنم. برای دو سه تا کار جدید هم دوباره درخواست دادم. بعضی شب ها هم آشپزی می کنم تا این چیزایی که این مدت یاد گرفتم برای سال بعد یادم نره... کلا به زندگی عادی برگشتم و برنامه هام مشخص شدند.... به قول پسردایی، خیره ان شاء الله!
پینوشتی از بالای منبر: دم سفارت که برای پیگیری ویزام و اینکه چرا تاخیر داره رفته بودم عده ای دانشجوی دیگه هم بودند که همین مشکل منو داشتند و می گفتند که می خواند به دانشگاهاشون نامه ای بنویسند که مثلا در مملکت ما انقلاب مخملیه و کشت و کشتار و احمدی نژاده، پس بیایید به ما کمک کنید که زودتر ویزای ما رو بدن و از این مملکت بریم.... هر جوری بخوام با خودم یکی دو تا کنم اصلا نمی تونم یه همچین کاری بکنم. در مملکتم آدم ناجور زیاد هست و عامل نارضایتی و تنفر هم بیشتر از آدم ناجور که همه اینها تحمل مرز پرگهر رو برام سخت می کنه. ولی نمی تونم برای رفتن از ایران دست به همچین کاری بزنم. این رو یه جور نامردی می دونم به کشور خودم که انصافا یک سری خوبی و یک عده آدم دلسوز و زحمتکش هم داره و حالا من برای فرار کردن بیام و اینجوری همه رو ضایع بکنم؟ نمی تونم! یا لااقل هنوز به مرز انفجار و دست زدن به هر کاری نرسیدم و امیدوارم که نرسم...آه از این جهان سوم! جبر جغرافیایی جهان سوم اینه که محکومه! محکوم به هر چیزی که می خواد و بهش نمی دند و محکوم به هر چیزی که داره و نمی خواد....