پانزدهم شهریور.... امروز روز آخر کار در آگاهان بود... شرکتی که دو سال پیش یک دانشجوی صفر MBA به آن پا گذاشت. کسی که فکر می کرد شریف فقط به خاطر نامش، شریف و مقدس است و بچه های شریف بی آنکه بخواهد تلاشی کنند به واسطهآی کیوی بالای خود همه چیز را ذاتی بلدند (!)، فقط دو هفته یا نهایت یک ماه بعد همه چیز برایشان روی غلطک افتاده است و MBA احتمالا بهترین رشته است بطوریکه بی آنکه بخواهد حتی سر سوزنی فسفر بسوزانی پول های دسته کرده را در سینی گذاشته و تقدیمت می کنند چون تو و رشته ات خوب هستید!!!! (البته انقدر هم اوضاعم بی ریخت نبود و کمی اغراق کردم :) )
قصدم این نیست که در رابطه با مضرات یا فواید MBA بخصوص برای بچه های بدون سابقه کار بنویسم ولی در این دو سال یک چیز را به خوبی فهمیدم (قبلا از تمامی دوستان آکادمیک خود عذرخواهی می کنم، واقعا شرمنده): آدم های آکادمیک، آدم هایی ضعیف و بی اثر و بی اراده هستند که وقت خود را گاه برای اثبات واضحات تلف می کنند و در نهایت کارنامه زندگی آنها چند حرکت مورچه وار و چند مقاله خوب اما برای یک مجموعه آدم شبیه خودشان و نه عموم مردم است ولی در عوض آدم های اجرایی شاید نامشان در بالای مقاله ها نباشد یا اسم دکتر و پروفسور را یدک نکشند اما مبارزه آنها برای به زانو درآوردن روندها و قوانین طبیعت و نیز مدیریت روابط پیچیده میان آدم ها آنقدر لذت بخش بوده است که اصلا نمی توانم شیرینی طعم آن را فراموش کنم.
من نه در دانشگاه بلکه موقعی درس های مدیریت را آموختم که پشت میزهایی نشستم که آدم هایی بودند که مدیریت نخوانده بودند و با اینکه سال ها در همین سازمان های ایرانی یا ایران وقت خود را به اصطلاح ما نازک نارنجی ها تلف کرده بودند، بهترین درس های مدیریت و اصلا زندگی را برای من به همراه داشتند. آن آقای ایازی، مهندسی حدودا پنجاه ساله با لهجه کردی در فولاد نطنز که همیشه صحبت های حاشیه جلساتش در باب مدیریت و اقتصاد و سیاست ایران برای من درس بوده است. آدم های دنیا دیده و دنیاشناس چه دید عمیقی دارند. چه فهم بالایی دارند....
در آخرین جلسه که با حضور شرکت ما، نمایندگان بنیاد و بخش مدیریت ریسک بانک توسعه صادرات بود، فهمیدم کشور خود من هم عوض شده است. تازه فهمیدم اگرچه نام بنیاد همیشه با رانت برای من همراه بوده است، اما آن آقای تقریبا جوان نماینده بنیاد آخر تجارت و بیزینس بود و آن طرز صحبت کردنش، کلمه به کلمه بار حقوقی و معنایی خاص و بجایی داشت و او چگونه با مهارت جلسه را می گرداند و آن تحلیل های مدیریت ریسک در بانک که خود درس های عملی جالبی از فاینانس روز دنیا بود. از آن جلسه آنقدر مطلب نوشتم که انگار خبرنگار به جلسه آورده بودند.
آه.... دقایق آخر واقعا دقایق سختی بود همه خداحافظی کردند و رفتند ولی برای من دل کندن از شرکت واقعا سخت بود. فکر نمی کردم اینقدر دلبسته شده باشم... روزهای اول آمدنم یعنی حدود دو سال پیش واقعا روزهای سختی بود. رییس واقعا بداخلاق و روی اعصاب بود (قابل توجه دیوار مفت!)... دو سه بار تا مرز استعفا رفتم اما نمی دانم چرا گاه اینقدر از ایستادن و مبارزه لذت می برم.... ایستادم، مبارزه کردم و در نهایت خودم را به رییس ایرادی و بداخلاق اثبات کردم... برای همین رییس مهربان شد و شاید گاهی رابطه رییس و مرئوسی بخصوص در این اواخر در تجارت و بیزینس پدر و پسری شد. رییس خدای فکر بیزینس و اقتصادی نیست اما به هر حال شریف برق خوانده، باهوش است، تجربه بیست سی ساله کار دارد و شدیدا پرانرژی است و واقعا می فهمد و یاد می گیرد. چیزی که من نیز آموختم. یعنی یاد بگیرم. بشنوم، ببینم، تحلیل کنم و تحلیل دیگران را بشنوم و بعدا قضاوت کنم که چه کسی در آن زمان حق داشت و بعد آن دانش و تجربه را بنویسم و چقدر همین نوشته ها به کارم آمد. با همین نوشته ها و درس ها می شود فهمید قضا و قدر همین دانش من است، اراده من است وقتی می بینی که نامطمئن ترین حوادث را می توانی ببینی و پیش بینی کنی....
شاید همین ها بود که رییس مرا در جلسات کارفرما که می برد، بر خلاف سال اول، خود از من می خواست تا نظراتم را بگویم و من فهمیدم این چه جایگاه بزرگی است که تو بتوانی در جایی که کلمه به کلمه ات زیر ذره بین است و خطا و لغزش به معنای میلیون ها پول و البته مهمتر از همه آبروریزی از گاف دادن و کم تجربگی است، تو نظرات خود را بیان و اثبات کنی و چه شیرین است لحظه ای که پیروز می شوی.....
تمام اینها یعنی اینکه من آدم دوسال پیش نیستم. من دیگر دوشنبه ها با باز شدن بازارها روز کاریم آغاز می شود و چک کردن بعضا ساعتی شاخص بورس ها، قیمت نفت، طلا، نرخ ارزها، نرخ بهره ها، قیمت فولاد، مس، روزنامه های اقتصادی، و ده ها واژه جدید در پایان این دو سال در ذهنم وجود دارد .... من اصلا آدم دو سال پیش نیستم....
آهی دوباره! به راستی فردا وقتی از خواب بیدار شوم، نباید سر کار بروم؟