۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

لوزانیات چهلم

یکی از بدترین اتفاقات زندگیت اینه که سرخوش روی دوچرخه وسط خیابون باشی و بعد در عرض چند صدم ثانیه بارون بهاری شدیدی با رعد و برق های وحشتناک شروع بشه و بعد ندونی که حتی به کجا باید فرار بکنی به جز اینکه سریعتر پا بزنی تا لااقل زودتر به مقصد برسی. وقتی به مقصد می رسی و حجم آبی که توی کفشت جمع شده و از تو شلوار و پیرهن و گوش و حلق و دهن و همه جات چکه می کنه رو مشاهده می کنی، می بینی که حتی اگر با لباس تو دریاچه شیرجه می زدی شاید باز سنگین تر تشریف داشتی....

در همین خیالات هستی که به یکباره یاد لپتاپ بیچاره توی کیفت میفتی..... اول از دیدن آب گرفتی شدید لپتاپ که بیشتر شبیه یک آکواریوم شده سکته می کنی ولی بعد می فهمی که یکی از خوبی های لپتاپ های IBM اینه که حتی وقتی آب ازش داره شر شر چکه می کنه، هنوز هم روشن می شه و کار می کنه.... خدایی این لپتاپ IBM من - اگه چشم نخوره و گوش شیطون کر- از سگ به صاحابش وفادارتره ..... خدایا من که ازش راضیم تو هم ازش راضی باش و عوض خیر بهش بده!