۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

شريف دام ظله و ایضا برکاته


اين روزها به قول يك دوست، يك لذت گراي محض شده ام. لذت جويي در همه چيز حتي اگر آن چيز الافي محض و وقت تلف كني باشد. و هر چيزي كه ثانيه اي خاطر لذت جوييم را مشوش كند سريع حذف فيزيكي مي شود (يه چيزي تو مايه هاي بردن به اوين و اونورا). شايد به همين دليل بود و هست كه ديگر ميلم به نوشتن در اينجا نمي كشيد و نمي كشد. شايد چون نوشتن در اينجا ديگر لذت بخش نيست... تا امروز ...

امروز بعد از مدت ها آمدم شريف... دانشكده مديريت، سريع هم رفتم جايي كه دوست داشتم: بوفه! هميشه مي شود آنجا آدم هايي را پيدا كرد كه بدون آنكه همديگر را بشناسيم، ديوانه وار صميمي شويم و از هر چيزي حرف بزنيم و وقت بگذرانيم و بخنديم و جدي باشيم و كلا از فضا لذت ببريم. دلم واقعا تنگ شده بود براي يك همچين لحظاتي و ديگر لحظاتي كه آنجا سپري كرده بودم.

شايد در دو ماه گذشته فقط يكبار آمده بودم شريف، آنهم تازه به روشي كاملا كماندويي از روي ميله ها. يعني وقتي بعد از انتخابات كه اغتشاشگران با ياران امام زمان درگير شدند برايم راه فراري نبود جز اينكه از ميله هاي در شريف بپرم داخل دانشگاه... چه روزي بود... دانشگاهي كه داشتن كارت براي ورود به آن از داشتن ناموس و اعتقاد به ولايت فقيه واجب تر است به چه روزي افتاده بود! البته عده اي دانشجوي اغتشاشگر كه دانشگاه را تسخير كرده بودند براي جلوگيري از نفوذ ياران امام زمان در ميان بچه ها و درگيري در داخل دانشگاه، كارت دانشجوييم را چك كردند ولي خوب كارت را ديدند تا از روي ميله هاي در بپرم! بيچاره نگهبان هاي دانشگاه يا فرار كرده بودند يا نشسته بودند در اتاقك هايشان تلويزيون مي ديدند و سيگار مي كشيدند.... ياد يكي از فيلم هاي تگزاسي افتادم وقتي در شهر هفت تيركش ها آنقدر زياد بودند كه كلانترش ترجيح مي داد در كلانترخانه شهر با معاونش تخته نرد بازي كند به جاي اينكه با دزدها و هفت تيركش ها درگير شود و البته بنده خدا باز هم در كلانترخانه باقي مي ماند. انگار ايده ديگري در زندگي نداشت...

به هر حال اين بار هم اگر نوشتم فقط به خاطر شريف بود و لذتي بود كه از بودن در آن بردم... دانشگاهي كه عليرغم ظاهر نه چندان زيبايش، همیشه از بودن در آن لذت برده و مي برم و اگر بيرون از آن نيز لذتي مي برم به سبب مدتي است كه در آن مديريت خواندم و لذت بردم. اگر كار كردم و اگر پول درآوردم و اگر عشق را تجربه كردم ... شريف كلا براي من قصه بعضي از اين دخترهاي زشت است. در عين زشت بودن، دوست داشتني و لذت بخشه. حالا چرا؟ خودم هم درست نمی دونم.. خوبه دیگه! سلیقه دلیل نداره!

پينوشت: چقدر لذت لذت كردم!!! خودم يه جوريم شد!