۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

ناگهان چقدر زود دیر می شود!

واقعا دردناکه که اولین نوشته رسمی "مش دونالد" رو بخوام اینجوری شروع کنم ولی چه کنم! خود عکس داره میگه که چرا "ناگهان چقدر زود دیر می شود"! آره واقعا برای من زود دیر شد! توی دوران راهنمایی بودم که یک کتاب شعر ازش خریدم....خیلی اتفاقی بود چون نه قیصر رو می شناختم و نه از شعرهاش خوشم اومده بود! شاید فقط به خاطر ارزون بودنش بود که خریدمش....... نام دفتر شعر "آینه های ناگهان" شاعر "قیصر امین پور"........
اون کتاب تا همین یکی دو سال پیش توی کتابخونم بود که من بزرگ شدم تا بتونم زبان اون کتاب رو بفهمم و وقتی اتفاقی داشتم برای احساس گرسنه ام دنبال کتاب شعر می گشتم یکباره اونو پیدا کردم .......روز ناگزیر، رفتار من عادی است رو خوندم و آنقدر با واژه هاش و زبانش احساس نزدیکی کردم که مدت ها اونا را تکرار می کردم که ناخداآگاه حفظ شدم ... قیصر انگار حرفاش حرفای تنهایی، شادی ، خستگی خود من بود و من حیرت زده که چطور تا الآن اونو نشناخته بودم... اما زود دیر شد و اون پر کشید... وقتی داشت خبر رو تلویزیون می داد و کدکنی را در حال گریه کردن برای شاگردش نشون می داد نمی دونید چه جوری بغ کرده بودم...

"حسرت همیشگی"
حرف های ما هنوز ناتمام .....
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی.....
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!